این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شود آیا که بچوشم* لب زیبای تو را ؟
یا در آغوش بگیرم قد رعنای تو را ؟
ابیات بیشتر از این غزل در آسمان شعر و غزل بلاگفا
و بیتی از غزلی دیگر
تا کی اندر هجر تو من در فغان
بی امانم کـــردی و افـــروختی
چوشیدن پارسی دری بمعنای مکیدن است . بچوشم* = بمکم
تا دگر بار شاد و سرافراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش قند است
سرو بالا آفرین رویی قیامت منظری
هر چه گل دیدم تو گل ز آن برتری
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بوی گل از کـوی تو آورد باد
روی زیبایت گـزندی را مباد
صورتت یادم ز خــالق میکند
کی رود آن صورتت را هم ز یاد
دل بدادیم و غمی اندوختیم
تا ببینیمت نه کم بل هم زیاد
ور چه منصور از تو بس آشفته شد
دل ز این آشفتگی هم شد به باد
تا بار دیگر کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای بصیری کــــه ببینی دل دیوانه ی ما
پر کن از لطف و کرم ساغر و پیمانه ی ما
و بیتی دیگر
صورتی گر زشت باشد عشوه ز او نتوان خرید
روی زیبا می کشد بر عشوه صد دل مشتری
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر که عاشق شد که چون فرهاد نیست
ای بسا صـــد ناله یک فــــــریاد نیست
گـــر چه هــر دو گـــفته بر یک ره بود
لکن از حلاج چــون شـــداد نیست
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
صورتت را صفت محـال افتاد
اینچنین شد که دل دهی بر باد
تا سرایشی دیگر شاد باشد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رو قد ما را ببین شد ز غمت چون کمان
تا به کی از آن قدت من بکشم ؟ الامان
و بیتی بداهه
مادام به دام تو گــــرفـــــتار چـنـــیـنم
پنهان چه کنم زار و چنین گوشه نشینم
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سینه ام از دست خـــون آلود اوست
خون رساند بر دو چشمم همچو جوست
تا دیگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نگاهی کرد چشمش آشــنا بود
تو گویی عمری از این دل جدا بود
و مطلع غزلی دیگر
آن کیست که با یار من اش کار ندارد ؟
او را چـــو ببیند ســــر و دیوار ندارد ؟
تا دیگر بار شیرین روزگار باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر که دارد سخنی غـــیر لب یار مگو
و ر به لب میرسی از پرده ی اسرار مگو
و بیتی از غزلی دیگر
و گرم تو جان بگیری بخودت قسم دلیری
بکنم که تا ببینی چـه هنوز می پرستم
ابیات بیشتر از این دو غزل در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر کــه دشنام دهی من به سر تمکینم
ز آنکه در صوت تو من شهد و شکر می بینم
و بیتی از یک غزل
ای دیده مکن تو بیش از این در گیرم
گر بیش کنی من از غمش میمیرم
تا سرایشی دیگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به جهــــان غــــیر غـم ام هیچ ندادند
شادی آنجا بودش دوست کنارم باشد
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن چنانم کز او پریشانم
چه کنم ؟ بر امید جـــانانم
حالتی دارم از قیــــامت او
قامتش می کشد به فرمانم
به قفا می کنم نگه هر دم
تا ببینم چــــه می رود جانم
گر چه سر بر هوای او بکشم
سر از او هم همی گریبانم
من به سختی و او به آسانی
میکشد می رسد به لب جانم
هر که دارد به ملک پادشهی
مفتخر هستم اوست سلطانم
شور منصوری ار زمن برخاست
بسکه افتاده در پی جـــانم
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای به اندیشه نیایی دلم افغانگر توست
زندگی گرد تو چرخد به جز از روت نجست
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بی روی تو با یاد تو ای گل هم آغوشی کنم
روی تو را دیدم دمی کی بر فراموشی کنم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور