این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن زمانیکه رخت عشوه به دل می فرمود
جور و انگار جفای تو به من کمتر بود
و یلدا شب شما عزیزان هم با شادی قرین بادا
بمناسبت شب یلدا برایتان مطلع غزلی فی البداهه
زلف زیبای تو گر همدم یلدا باشد
دل من هم ز غمت همچو که دریا باشد
تا دگر دیدار دل زیبا پسند شما بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بزن مطرب صدای دلکش تنبور می خواهم
نوای جانکش سوز از دل منصور می خواهم
شما عزیزان میتوانید اشعار و غزلیات بیشتری از منصور
را در بلاگفا بخوانید در لینک همین وبلاگ است
تا دگر دیدار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
برای دیدن منم کسی به در نمی زند
در این هوای خانه ام پرنده پر نمیزند
شاد باشید و خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر سر عشق گل ار دل به فغانست هنوز
جان به لب بر شد جانان چه نهانست هنوز
شما عزیزان میتوانید اشعار و غزلیات بیشتری از منصور را
در بلاگفا که در لینک همین وبلاگ است بخوانید
تا دگر دیدار شاد باشید و خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای آن که تو ساتر گنه کارانی
هم غافر و هم رحیم و هم رحمانی
ما را نبود بجز درت چشم امید
یارب برسان ز رحمتت بارانی
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نظم منصوری اگر بر شد ز من از خود که نیست
روی گل دیدم من و خلوت نشین گشتم به ماه
بزودی ابیاتی از این غزل در اسمان شعر و غزل بلاگفا
شاد باشید و کامروا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با یک رباعی از منصور
گر شب همه شب دست بسوی تو گذارم
و ز لطف تو من پای به کوی تو گذارم
لکن اگرم دل نبود خالص و بی غش
انگار که من پشت به روی تو گذارم
شاد باشید و خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ما را نبود جر در خمخانه پناهی
آنجا که نه تزویر بود نی که گناهی
شما دوستان عزیز میتوانید
غزلهای زیباتر و بیشتری از منصور در بلاگفا بخوانید
تا دیداری دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل شوریده ام امشب به هوائی دگرست
بیخود از خود شدم و فکر خدائی دگرست
نه بدنبال دو چشمش نه که اغاز نیاز
نه که یارم نه که جامم نه که جائی دگرست
نه که عشقی نه که مهری نه که شوری نه سرور
نه که ماهی نه که اهی نه وفائی دگرست
نه کتابی نه که تابی نه که خوابی نه که راه
نه امیدی نه نویدی نه صفائی دگرست
بسکه بر شرک شدم گشته دلم مشرک محض
بازم این بار دلم فکر خدائی دگرست
گرچه منصور به دنبال هوائی دگرست
دل او در پی یک راه و بهائی دگرست
این غزل ده بیت است شاد باشید خدا نکهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شهد از تو و این سخن نه از ماست
کز مهر توام کمر نشد راست
کف بر لب و دف به دست من شد
رقصی چه در این میانه بر پاست
شیرین نه منم ز شور روی اش
شوریده شدم لبش چو حلواست
هر جا سخن از نماز باشد
بر طاق تو هم که سجده بر جاست
شیرین سخنی نه شد ز منصور
روی تو چنین به شور و غوغاست
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قنداست
با بیتی از غزل ( دوخته لب )
لب دوخته ام بسکه ز هجر و غم دل سوخته ام
سوزی ز غمت بر دل و جانم که چه اندوخته ام
تا دگر دیدار شاد باشید و کامروا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با مطلع غزل ( تیشه به ریشه )
ای که دائم با تو شد اندیشه ام
تیشه تا کی می زنی بر ریشه ام ؟
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مطلع غزل ( یار بیتاب )
بهر دین و کرمت بیش حقیرم مشمار
من که تابم چو کتابی شده از هجر تو یار
تا دگر دیدار خدا نگهدار شما عزیزان باد منصور