این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای بصیری کــــه ببینی دل دیوانه ی ما
پر کن از لطف و کرم ساغر و پیمانه ی ما
و بیتی دیگر
صورتی گر زشت باشد عشوه ز او نتوان خرید
روی زیبا می کشد بر عشوه صد دل مشتری
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
صورتت را صفت محـال افتاد
اینچنین شد که دل دهی بر باد
تا سرایشی دیگر شاد باشد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک نگاهم در پگاهم آرزوست
تا بیفتد بر نگاهش آنکه دوست
صورتش را این چنین زیبا کشید
کس به عالم رخ چنین زیبا ندید
این مثنوی پانزده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
حیـــرتم در وجــود مقـــتدری
صورت آورده این چنین بشری
در پی وصـــل دوست می نالم
شد چه عمری بعشق او سپری
این غزل ده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
همچو آن صورت گلی ای نازنین نا دیده ام
پاسبانی می کنم هر شب تو را با دیده ام
تا بار گر شیرین کام باشید منصور