این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل عاشق همه غم باشد و خواب نه بر تمکین است
عاشقی کـــی بود از آنکـــه ســـرش بالین است
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مادام کـــه دل گشته به دام تو گرفتار
جان خسته و دل بسته و غم هم چه پدیدار
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به جهــــان غــــیر غـم ام هیچ ندادند
شادی آنجا بودش دوست کنارم باشد
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک نفس از من به دو لب گشته بند
غم بخورم جـــای لب همچو قند
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گــر کشتنــیم زود بکـــش بیش مرنجـان
تا کی به غم و رنج و چنین حال پریشان ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از غم هجران شدم در بند و پیر
من به گیر افتاده ام دستم بگیر
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در کوی نیکنامی صد جامه گر دریدن
بهتر ز این نباشد یک دل ز غم خریدن
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کُشتی تو مرا ندیدم آن لب
با بار غـمت بکــردم عادت
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای غم بگو با من چرا خلوت نوازی می کنی ؟
گفتم برو بازم تو با جانم چه بازی می کنی
کامروا و شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عمری اندر هجر او پرداختم
با غم بی یاوری من ساختم
شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بازم این دل آتشی از سر گرفت
دیده چشمش دید و غم پیکر گرفت
تا بار دگر خدا نگهدار منصور