این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
الهـــــــــــــــی
منصوری داری که بی وصلت بی طاقت است
و بر وصلت بی لیاقت
بی لیاقتی ام را به بی طاقتی ام ببخش
که بی صبرم بی نهایت
و بیتی از یک غزل
دشمن نکند آنچه تو کردی به من ای یار
حق این بودش ؟ رو که مرا کار فغانست
تا دگر بار و دیگر سرایش شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شود آیا که بچوشم* لب زیبای تو را ؟
یا در آغوش بگیرم قد رعنای تو را ؟
ابیات بیشتر از این غزل در آسمان شعر و غزل بلاگفا
و بیتی از غزلی دیگر
تا کی اندر هجر تو من در فغان
بی امانم کـــردی و افـــروختی
چوشیدن پارسی دری بمعنای مکیدن است . بچوشم* = بمکم
تا دگر بار شاد و سرافراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فغان ز دست تو ای گل شدم به دربدری
نه آه در تو اثر می کند نه ناله ی سحری
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چه کس گویم ؟ طبیبم قصد جان کرد
چنان قصدی که دل را در فغان کرد
تا دیگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من نمک بر زخم دل اندر فغان
او نمک در روی خود ای الامان
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای پیشتر ز جانم دانی که نا توانم
من را حمایتی کن کز درد در فغانم
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بزن مطرب که ســازت بر فغانست
بخون افتاده دل ز آن خون چکانست
تا دگر سرایش شاد باشید منصور