این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رغبتی نیست مرا با تو صنم بنشینم
ز آنکه آن قامت تو با دگران می بینم
گفتم اسباب طراوت به خبر جمع شود
خبری نیست ز او تا که دهد تسکینم
نه که از دامنه ی رحمت حق مایوسم
بلکه از صورت او رخنه بشد در دینم
ابیات بیشتر از این غزل را در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید منصور