این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر کلاهی بر ســـر همراه خود بگذاشتی
این یقین دان بیش از آن خود را دغل انگاشتی
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن نگاه تو غزل میدهدم باز بکن
یک نگاه دگرم همره آن ناز بکن
تا دگر بار دلشاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تا ز آن دمی به تو من همنشین شدم
نی بیدلم که همان دم ز دین شدم
دل زیبا پسند شما شاد باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان زد بر دلم روی گلش مشت
که صد همچون منی یکباره او کشت
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل برده و جان هم ببرد یار من این بار
دیدار نگار ار بشود باز پدیدار
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنکه در پرده ی عشاق صدایی و مقامی دارد
مطربا فاش بگویم که چه جایی و دوامی دارد
این غزل هشت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نرگس از چشم تو آموخت کند راز و نیاز
بهر آن دیده بیا با من غمدیده بساز
مدام دل شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر کس شبان درازم ندیده است
دل هم نهان غم هجرت خریده است
تا دگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چون زلف پریشانت دل شد به پریشانی
دانم که نمی بینی دانم که نمی دانی
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنچنان از حالت زار و پریشان خسته ام
بین راهِ برزخ و دوزخ به گِل بنشسته ام
تا دگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روزگاری شده دل را به پشیزی نخرند
بهر می هم نه که انگور مویزی نخرند
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم از دشمن خود درد دل آرم بر دوست
چون نگه کردم و دیدم که عجب دوست عدوست
این غزل از دل برخاسته ده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در این فکرم که بر ما لطفها داری ؟ نداری
و یا ای گل قدم همراه ما داری ؟ نداری
تا دگر روز پیروز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
الـــــهی
گفتی بمان گریختم
بر هر چه شد آویختم
مهرت بدل انگیختم
دانم گنهکارم ولی
خود آبرویم ریختم
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تاب آن زلف تو بیتاب نمودست مرا
هم غم هجر تو بیخواب نمودست مرا
تا دگر بار شاد باشید منصور