این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نگاهی کرد چشمش آشــنا بود
تو گویی عمری از این دل جدا بود
و مطلع غزلی دیگر
آن کیست که با یار من اش کار ندارد ؟
او را چـــو ببیند ســــر و دیوار ندارد ؟
تا دیگر بار شیرین روزگار باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر که بسوزی به قهر و ر بگدازی به جبر
کی ز تو سر بر کشم وصل توام آرزوست
تا سرایشی دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سر پریشــان چو ســر زلف پریشــان تو شد
دل به کوی ات همه دم بین که چه دربان تو شد
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
درد و مرهم در هم آمد بر سرم
گم شدم در خود نه من من دیگرم
تا دگر بار دلشاد باشید منصور