این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر سر ننهم بر قدمت عاشق پستم
همسایه گواهی بدهد من ز تو مستم
گفتم به دورنم که بجوش ای سر عشاق
گفت از چه بجوشم که خم می ز الستم
ساقی تو بیا تا که ببینم دمی از وصل
افتاده شدم گر که نگیری تو به دستم
تا دیگر بار شاد و شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر شب از دست تو من تا بسحر می نالم
ولی از عشق تو و دل به خودم می بالم
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سینه ام از دست خـــون آلود اوست
خون رساند بر دو چشمم همچو جوست
تا دیگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر که خاک من افتد به دست فخٌارم
کجا ز عشق تو من دست بر دارم
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دستم نمی رسد که کشم بر کمان تو
با کس چه گویم از لب و زیبا دهان تو
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از دست تو ای ماه شبان خانه نشینم
فکرم همه اینست که آن روی ببینم
مدام شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دست او بر چنگ و چنگم موی او
او به ساز گوش و من بر ساز دل
تا بار دگر خدا نگهدار منصور