این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک نفس از من به دو لب گشته بند
غم بخورم جـــای لب همچو قند
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به هر قدم که گذاری تو چاه آه منست
به جای پای تو هر جا چه چاه منست
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گیرم که مرا به بند خود کردی پیر
از بند دل شکسته داری تو گزیر ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چه شود گر که شبی با من تنها باشی ؟
غمکش این دل غمدیده ی رسوا باشی
تا دگر سروده شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من نمک بر زخم دل اندر فغان
او نمک در روی خود ای الامان
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز زخم خنجری تبدارم امشب
ز خنجر ابرویی بیمارم امشب
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر پا بفکنده سخت بندی
جانم نکشد چنین کمندی
ابیات بیشتر در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی ریبای سخن بیش ز قند است
هر چه گفتیم از این حکایت دوست
بازم این قصه نا تمـــــام آمــــــد
ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر و غزل بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چندیست که ما را دل دیوانه کنارست
دیوانه دلان را غم دنیا به چکارست ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم که دل مهمان کنم و اندر برش درمان کنم
دیدم که دل را برده او من خود همی حیران کنم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در دشت تمنٌای تو دنبال تو گشتم
دنبال قد و قامت شیدای تو گشتم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر که ستم کنی مرا من بکنم دعای تو
و ر که تو جان طلب کنی میدهم از برای تو
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه رها نمی شود فکر من از خیال تو
کی به خیال من رسد وصل تو و جمال تو ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جنگ نرمی کرده ای تا دل به چنگ آورده ای
ای نگـــار نازنین دل را به تنــگ آورده ای
تا سرایشی دیگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل نه در بندم که دلبندم به بند
بر کشیده نشنود از کس که پند
شاد باشید منصور