این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر لب آمد جان و لب جانانه را بر خود ندید
کــــز همه ببریده ام امــــا ز تو نتــوان برید
گرچه او ما را به هیچ اندر همه عالم فروخت
ما دل او را به عالم کی توانستی خرید ؟
در خمار چشم اویم مستی ام رفته ز یاد
شاخی از گل دارم و دل بر کجا شاید پرید
سعی ام این بود و نگویم درد دل را با تو یار
بر دهان شد جان و طاقت بر سر طغیان رسید
بس سخن آمد ز منصور و بسی بر نظم شد
لکـــن او دل برده و دل بهــر او باید تپید
تا دیگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتمش اخم چرا ؟ لب بگشا با لبخند
گفت اگر غنچه کنم باز بیفتی به کمند
تا بیتی و گذری دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای دل ز او چه دیدی ؟ دادی تعب به دستم
ز آندم که لب گزیدش من بر طلب نشستم
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک نفس از من به دو لب گشته بند
غم بخورم جـــای لب همچو قند
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کُشتی تو مرا ندیدم آن لب
با بار غـمت بکــردم عادت
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دستم نمی رسد که کشم بر کمان تو
با کس چه گویم از لب و زیبا دهان تو
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گــــر گلویم تر نشد از جــــام می
در خماری ز آن لبت من تا به کی ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هـــزار بار اگـــر توبه بشـــکنم بازم
چو آن لبش به لب آید ز آن سرافرازم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
چت روم فیس بوک گوگل تویتر گوگل تالارگفتگو