این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دستم نمی رسد که بگیرم دمی کنار
یاری که برده دل بدمی از من او قرار
گفتم ببینمش ولی از بسکه دل ببرد
هجران نمیگذارد از این غم کشم کنار
و ابیاتی از غزل مرغ عشق
مرغ عشقم ولی از عشق تو بر بادم من
و ز غم روی تو ای گل که چه فریادم من
هر کجا می نگرم روی تو افتاده به پیش
در قفس هستم و انگار کــــه آزادم من
رخ شیرین تو دیدم که چنین شور انداخت
بر دو چشم و نگهت عاشق و فرهادم من
تا دیگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتمش اخم چرا ؟ لب بگشا با لبخند
گفت اگر غنچه کنم باز بیفتی به کمند
تا بیتی و گذری دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مادام کـــه دل گشته به دام تو گرفتار
جان خسته و دل بسته و غم هم چه پدیدار
تا دگر بار خدا نگهدار منصور