این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بادی آمد که برد کوی تو خاکستر من
تا ببینی که غمت کرده چه با پیکر من
و بیتی از یک غزل دیگر
من بخــودم نامــدم اینجـــا روم
بلکه دلم در پی جام و سبوست
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز آتش عشقی دل من در گرفت
شعله ی آن خاست به پیکر گرفت
آتش آن پیکر و تن گـــــر گرفت
دست بشد دامن داور گــــرفت
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بازم این دل آتشی از سر گرفت
دیده چشمش دید و غم پیکر گرفت
تا بار دگر خدا نگهدار منصور