این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تا از لب آن یار و صنم کام گرفتم
دیوانه ی مجنون صفتی نام گرفتم
تا سرایشی دگر شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک دهان غنچه و این خیل مست
در خماری گشته ام من می پرست
و ابیاتی از یک غزل از دل برخاسته
دست خدای خوانان راهی دگر نگیرد
و ر می کشد به تیغم اماده بر قتالش
منصور اگر به دامی کی به ز این مقامی
کس اینچنین نباشد بر چشم چون غزالش
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تاری از مویی که دیدست که گردد چو کمند ؟
یا که در بند کند غمزه رخی با لبخند ؟
و بیتی از یک غزل از دل برخاسته
آنقدر هست که شبگرد خیالم همه دم
می دود تا که ببیند به افق روزن روز
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آستین بر چشم و پیراهن ز مصر آورده اند
تا به بوی یوسفش یعقوب نابینا بدید
و بیتی از یک غزل از دل برخاسته
روزی که بدادند به ما جام غم یار
پوشیده نمودند بر آن دیده ی اغیار
تا دیگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تا مست می و روی وی از روز الستیم
دست از غم یار ار چه نشستیم نشستیم
هر جا سخن از روی نگارست و ز منصور
چشم از همه عالم چه ببستیم و نبستیم
این غزل هشت بیت است تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بوی مهری ز تو در کوی طرب جاری شد
غم دل رفت دمی داروی بیماری شد
تا دیگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
زاهد اگر نظر کند دل تو ز او چه می بری
دیده ی مردمان بری بسکه تو ماه منظری
یک خط سبز و اینهمه عاشقی و به دلبری ؟
روی چه داری ای صنم این همه دل به مشتری ؟
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
الهـــــــــــــــی
منصوری داری که بی وصلت بی طاقت است
و بر وصلت بی لیاقت
بی لیاقتی ام را به بی طاقتی ام ببخش
که بی صبرم بی نهایت
و بیتی از یک غزل
دشمن نکند آنچه تو کردی به من ای یار
حق این بودش ؟ رو که مرا کار فغانست
تا دگر بار و دیگر سرایش شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشمم از دوری تو بس گریه ی اهسته کرد
آنچنانی که مرا از گریه هایش خسته کرد
تا سرایشی دیگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر که دیده ظاهرم آنگونه من را خواسته
در دلش هم بیش از این روی مرا پیراسته
و بیتی از یک غزل زیبای از دل برخاسته
آن ماه زمین گرد خرامان شد و دنبال
از بســــکه دویدیم به گَرْدَش نرسیدیم
تا دیگر بار و سرایشی دگر شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آتش عشقم به چنین ره کشید
هر نفسم ناله ی وصلی بر اوست
و بیتی از یک غزل زیبای از دل برخاسته
تا روی گل ببینم حـــاصل شــــود وصالی
عمری بغم نشستم سالی ز پی چه سالی !
ابیات بیشتر از این غزل را در اسمان شعر در بلاگفا بخوانید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
همه دم ز دیده گانم ز غمت چه خون فشانم
چه دو دیده چشمه ای شد که ز دید ناتوانم
تا دیگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر شب از دست تو من تا بسحر می نالم
ولی از عشق تو و دل به خودم می بالم
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تو ای دیده اگر خون هم بریزی
چو این در را نبندی در ستیزی
تا دیگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روی نمود آن قمر خانگی
عقل مرا خواند به دیوانگی
تا دیگر سرایش شاد باشید منصور