این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تا مست می و روی وی از روز الستیم
دست از غم یار ار چه نشستیم نشستیم
هر جا سخن از روی نگارست و ز منصور
چشم از همه عالم چه ببستیم و نبستیم
این غزل هشت بیت است تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان ز عشق تو مستم که هوش رفته ز دستم
ز هر که جز تو بریدم ز هر چه جز تو گسستم
ملامــت آنچــه شنیدم ملاحـــت آنچــه بدیدم
اثر نشد به دلم آن ز این چـــه باده پرستم
شریعـــــتم نپذیرد کــــه مست بر تو نمـــــازم
خیال مست بر آن شد که دامنت شده دستم
این غزل بداهه شش بیت گردید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز زاهد مسلکی بیزارم ای دوست
ز تزویر و ریا بیمـــارم ای دوست
و بیتی از یک غزل
خموشی خوش بود نزدت در آغوش
تو در بر گیری و من مست و مدهوش
ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان گشتم ز رویش مست و مدهوش
که دل بر نعره ز او لب گشته خاموش
چه کــارم مفلسی شد تا قیـــامت
و مفلـــس نامــــه من دارم ز ابروش
تا بار دگر کامروا و شاد باشید منصور