این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
پنهان چرا کنم که شدم رند کافری
در مسلخ آمدم که تو جانم بدر بری
و بیتی از غزلی دیگر
شبی آن یار سیمین پیکرم خفت
کنارم تا سحر اینگونه می گفت
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سینه ام از دست خـــون آلود اوست
خون رساند بر دو چشمم همچو جوست
تا دیگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر کــه دشنام دهی من به سر تمکینم
ز آنکه در صوت تو من شهد و شکر می بینم
و بیتی از یک غزل
ای دیده مکن تو بیش از این در گیرم
گر بیش کنی من از غمش میمیرم
تا سرایشی دیگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به جهــــان غــــیر غـم ام هیچ ندادند
شادی آنجا بودش دوست کنارم باشد
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای به اندیشه نیایی دلم افغانگر توست
زندگی گرد تو چرخد به جز از روت نجست
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دیده چون خواست گریزد که از این مسلخ دل
قصه ها گفتم و ز آن گفته پر آبش کـردم
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شهدی شکری تو انگبینی
از چشم بدی نظــر نبینی
و آندم که به دیده خواب داری
صد حور و پری در آستینی
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم بصیر ار که سیر می نشود ز آن جمیل
ز آنکه جمـالش کـــثیر دل ببرد ز این قبیل
و ر چـــه که منصور وار ســـر بسپارم به دار
جان و دلی می دهم بلـــکه ببینم جمیل
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چونست حال آنی چون من سپر ندارد ؟
کار دل است ما را و آن جز خطر ندارد
تا دگر بار کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فغان ز دست تو ای گل شدم به دربدری
نه آه در تو اثر می کند نه ناله ی سحری
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رو تـــیر بلا را به دعــا دفـع خطر کن
تا اینکه ببینی تو به این دیده خدا را
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کمتـــرم کی بدهـــند آنچــه بداند الست
غم هجران و شب تار به بالین من است
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نه دستی دارم این دم تا که گیرم پای تدبیرم
که در این های و هوی فکر خود دارم چه میمیرم
و بیتی بداهه
اسیرم بدستش رهیدن کجاست ؟
دلم مرده شد گو تپیدن کجاست ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سیر عیسی گر کسی کرد از دوام
کی بترســـد زنده باشد مستدام
و بیتی دگر
آنکـــــه گوید ز دل دمی ای دوست
وصل او بر رسد غریق رحمت اوست
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر دو منزل بنمودی به دل و دیده ی من
آن دو بگذار و بیــــا مـــنزل زانو بنشین
نام غزل ( دلبر زانو نشین ) ابیات هشت بیت منصور