این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شوریده تر از این دل کس دیده در این عالم ؟
دائم ز غــم یارم با دل چه به جنـــجالم
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از آن لب او شنیده بودم
امــا شکـرش ندیده بودم
بزودی ابیاتی از این غزل در اسمان شعر و غزل در بلاگفا خواهید خواند منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عمری به گذر باید تا پخته شود خامی
عمرم شده بر هجرت آنهم چه به بد نامی
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
همه خفتند صنم جز من و دل بیداریم
تو چه دانی ز لبت شب همه شب تبداریم
تا مطع و بیت دگر ای یار شادی به دلت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه ز هجران گل غم بدل اندوخته
از تو چه پنهان کنم خرمن من سوخته
تا بیتی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من دعاگوی توام گر که دهی یک کامم
همره کام تو گر هم بدهی دشنامم
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قتیل عشق او را غم نباشد
بجز وصلش دگر مرهم نباشد
بزودی ابیاتی از این غزل منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بوی عود و زخمه ی زیبای عود
یاد یار دلنشــــــین فـــکرم ربود
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تو چنان بدل نشستی که نمی دهی مجالی
به عجب در آن فتادم که نهایت کمالی
در دیده وا نمــــودن به پگاه و بامــــــدادان
چه به فال نیک آید تو عجب که خوش جمالی
منم و خراب بختم که چنین بحال سختم
به فراق بر نشستم که رسم به اتصالی
شده بخت من به عقرب نظری برت نبندم
ولی از قفا بگویم که تو حسن بی زوالی
همه دم امید منصور شده با تو برنشیند
ولی از وصال رویت نبود به جز ملالی
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جای سر در بر تو غم چه مرا بالین است
جای لب غنچه ی غم بر لب این مسکین است
تا دگر بار بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر چه کردم با تو من رمزی ز راز
باز و دل گفتا منم رازی دراز
کس ندیده راز و یا رمزی ز دل
جز که آهی را کشد گاهی ز دل
و آنکه دل را می برد هر دم ز یاد
به که یاد دل کند آن هم زیاد
بار دیگر گر کنم روزی نماز
با سر زلفت کنم راز و نیاز
هر که بشنیده دمی آواز دل
همره دل می کشد آوا ز دل
در زمستان بانگ مستان گر بلند
یا ز مستان دل بشد اندر کمند
یا ز یاران هم دلی پر شور شد
همدلی آوازه ی منصور شد
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عمری اگر در طلبت سوخته
چون دلم این مهر تو اندوخته
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل دارم و طاقتش ندارم
من طاقت آفتــــ ش ندارم
آفت نبود شعله ی جانست
گر طاقت گفتنــــش ندارم
رفتم که کشم دلم بکویش
دیدم دل بردنش ندارم
گفتم که گریزم از کمندش
جان مایه ی رفتنش ندارم
منصور وش ار به پای دارم
خونی به نوشتنـش ندارم
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
واعظی گشت به منبر که دهد راه و نوید
گفت ای مستمعین غیبت و تهمت مکنید
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گویی اندر سینه ام عشقش منور می شود
روی زیبایش مرا هر روز خوشتر می شود
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور