این
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل دارم و طاقتش ندارم
من طاقت آفتــــ ش ندارم
آفت نبود شعله ی جانست
گر طاقت گفتنــــش ندارم
رفتم که کشم دلم بکویش
دیدم دل بردنش ندارم
گفتم که گریزم از کمندش
جان مایه ی رفتنش ندارم
منصور وش ار به پای دارم
خونی به نوشتنـش ندارم
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
با سلام و درود خدمت شما دوست عزیز و گرامی
بنده شعر جدیدی در وبلاگ خویش قرار داده ام خوشحال می گردم اگر نظر شما را در این باره دریافت نمایم
با تشکر ساقی