این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رفتی و نرفــــتی از دلم یار
دارم که ز هجر غم چه بسیار
بردی و نبــردم از تو دل را
از بهر خــــدا دلم نگــــهدار
دادم تو ندادی ام اگــــر دل
جان هم ز پی اش شود پدیدار
گفتم که در این بقیت عمر
جز خدمت تو نشــد سزاوار
هم در عجبم از این مکافات
جور از تو و من شدم گرفتار
قاتل که تویی نبــاشد انکار
بس کن دگر این عذاب و کشتار
خون من اگــــر حلال باشد
تیغم بزن و بگـــــو سزاوار
منصور و فراق زجر و هجرش
دیوانه ز عشق او نه هشیار
ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر بلاگفا تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نمی دانم چــــرا شبهــــا ز روی یار غمــگینم
چنان میسوزم از هجرش که جز وصلش نمی بینم
مـــرا عهدیست با جــانان ضرورت گفتنم باشد
جفا گـر بر سرم آید وفـــا را صـــد دو چندینم
و گر برخیزد از دستم که یکدم بی رخ اش باشم
خدا داند چنان گــردم که مرگ آید به بالینم
این غزل هشت بیت است تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بوی گل از کـوی تو آورد باد
روی زیبایت گـزندی را مباد
صورتت یادم ز خــالق میکند
کی رود آن صورتت را هم ز یاد
دل بدادیم و غمی اندوختیم
تا ببینیمت نه کم بل هم زیاد
ور چه منصور از تو بس آشفته شد
دل ز این آشفتگی هم شد به باد
تا بار دیگر کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن چنانم کز او پریشانم
چه کنم ؟ بر امید جـــانانم
حالتی دارم از قیــــامت او
قامتش می کشد به فرمانم
به قفا می کنم نگه هر دم
تا ببینم چــــه می رود جانم
گر چه سر بر هوای او بکشم
سر از او هم همی گریبانم
من به سختی و او به آسانی
میکشد می رسد به لب جانم
هر که دارد به ملک پادشهی
مفتخر هستم اوست سلطانم
شور منصوری ار زمن برخاست
بسکه افتاده در پی جـــانم
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک سر مو حلقه ی داری شده
رهزن من چشم خماری شده
پای من از رفتن بر ســـــوی او
لنگ تر از پای شکـاری شده
دل نکشد بار غمش در کـنار
من چه بگویم که چه باری شده
و آنچه خلــــیده به دل زار من
سخت تر از تیر چه خاری شده
گـــریه ز منصور امــــانش برید
بارش آن ابر بهـــــاری شده
امیدوارم بدون ایراد باشد زیرا همراه با سرایش روی کیبرد امد
نام این غزل هم باشد باران بهاری منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من نمک بر زخم دل اندر فغان
او نمک در روی خود ای الامان
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عیب ات نمیکنند چو بر ما جفا کنی
صد تیر اگر زنی نه یکی بر خطا کنی
تمامی اشعار این وبلاگ از سرایشهای منصورگروسی است
دل زیبا پسندتان شاد باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اختـــیارم یارم از دل برده است
بهر این باشد که دل افسرده است
دلشاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
همه آهوان بمردند و نماند جز گرازی
نه که گل ز بن شناسد نه بدل کند نمازی
این غزل ده بیت است
ابیات بیشتر را در اینجا بخوانید http://asemanesher.blogfa.com/post-245.aspx
تا سرایشی دگر شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این نه منم که دم زنم دم ز تو باشد ای صنم
تیر نگه چو میزنی من چه سپر بیفکنم
همیشه سرافراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هـــزار بار اگـــر توبه بشـــکنم بازم
چو آن لبش به لب آید ز آن سرافرازم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
چت روم فیس بوک گوگل تویتر گوگل تالارگفتگو
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بزن مطرب که ســازت بر فغانست
بخون افتاده دل ز آن خون چکانست
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هلال ماه زیبا را اگر بینم در آن رویت
نظر بر رویت اندازم گهی هم من بر ابرویت
بانک ملی اشپزی تالارنیک صالحی چت روم زیبا کارشناسی ارشد تبیان
عید فطر ( عید طاعت و بندگی بر شما مبارکباد ) منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خسته ام بسکه بر این غصه نشستم شب و روز
غصـــه ای نیست نخوردم کـــــه تلـــنبار توام
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هزار گفته ی نا گفته در دلم بی توست
به کس نگویم و دل هم بجز تو نجست
تا بار دگر شاد باشید منصور