این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
غرقه در موج غمم بی تو چه مشکل باشد
کشتی عشق تو کی راحت ساحل باشد ؟
از هجر اوست ز چشم من ار خواب میرود
گویی ز جـــان خسته تنم تاب می رود
تا سرایشی دگر خـــــــدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روا شدن ز تو من هیچ خواهشی نمی بینم
به یمن آن قدمت هم گشایشی نمی بینم
و با این مطلع از دل برخاسته تا دیگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عاشقی گر کار و تقصیرم شده
بغض سنگـینی گلو گیرم شده
در خیـــال آرم چو آن روی نگار
غصه ها بر دل نشیند بی شمار
بت پرستی هم شده گر کار من
می رود خون از دل تبـــدار من
نالــــه ها دارم ولـی پژمرده ام
زنده ام لکن چه بی او مرده ام
شب نشینم هر شبم گر تا سحر
می کشم هجران او را در به در
این سروده بداهه دوازده بیت گردید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دریای دلم اگـــر چه طوفانی شد
چشمم ز پی ات دوباره بارانی شد
کُشتی تو مرا زبسکه رنجم دادی
دل در پی تو ز من به نافرمانی شد
و با این رباعی بداهه تا دگر بار دل زیبا پسند شما شاد باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای کمر بسته به رسوائی ما گر رامی
در دلم شورشی افتاده از این آرامی
این غزل از دل برخاسته شش بیت است تا دگر بار شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بلــبلم لــیک ز هجران تو من خـاموشم
خود نشان ده که ببینی تو صنم بخروشم
این بداهه بیت غزلی پنج بیتی گردید
تا سرایشی دیگر دل زیبای شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مه نماند که تو را ای مه پنهانی من
نشدی کس که پریشان چو پریشانی من
گر نوشتند غریب است به پیشانی من
کس ندیدست غریبی که به نادانی من
این غزل هفت بیت گردید تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دلی دارم به امــــید نگـاهی
ندارد کس به این مخروبه راهی
تا بار دگر دل زیبای شما بهاری باد منصور