این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مه نماند که تو را ای مه پنهانی من
نشدی کس که پریشان چو پریشانی من
گر نوشتند غریب است به پیشانی من
کس ندیدست غریبی که به نادانی من
این غزل هفت بیت گردید تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فرصتی گر برسد طره ی یار از همه به
تا بگیریم به دستی که نگار از همه به
تا دگر بار دل زیبا پسند شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جای خالی ز تو من در بر خود می بینم
رغبتی نیست لب جوی و چمن بنشینم
امید است این تک بیت بداهه تبدیل به غزلی دلنشین گردد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فریاد بر او جز غم دل دسترسی نیست
ما را به لبش دست کجا جز هوسی نیست
تا دگر بار دل زیبا پسند شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در دام و بلای او گـرفتار
زانو به سر و گهی به دیوار
مطلع و مقطع یک غزل نام غزل (( مست الست ))
دست از غم یار ار چه نشُستیم نشَستیم
تا مست می و روی وی از روز الستیم
هر جا سخن از روی نگارست و ز منصور
چشم از همه عالم چه ببستیم و نبستیم
تا سرایشی دیگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای دل تو اگر به درد هجری
برخیز و دعــا تو تا سحر کن
وی باد صبا گرت به کوی اش
ره شد تو مـرا ز او خبر کن
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل عاشق همه غم باشد و خواب نه بر تمکین است
عاشقی کـــی بود از آنکـــه ســـرش بالین است
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار
شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر این نگـــه گناه و که بسی نگاه دارم
و گر این گنه به نهی ام که بسی گناه دارم
به کجا ز دل گریزم که به دست او اسیرم
به جز از جمال و رویش به کجا پناه دارم
که چنان به دل نشسته کمرش به جان ببسته
ز دو هفـته ماه رویی به ســرم کلاه دارم
به خدا که دل نبندم بجز از دو چشم و رویش
که بر آن دو چشم مستش چه خوشم سپاه دارم
همه بر حـــذر کــنندم که نظر برش نبندم
به کــــجا روم ز دستش نه گـــریزگاه دارم
تا دگر بار شاد و سر افراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز زاهد مسلکی بیزارم ای دوست
ز تزویر و ریا بیمـــارم ای دوست
و بیتی از یک غزل
خموشی خوش بود نزدت در آغوش
تو در بر گیری و من مست و مدهوش
ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر دو منزل بنمودی به دل و دیده ی من
آن دو بگذار و بیــــا مـــنزل زانو بنشین
نام غزل ( دلبر زانو نشین ) ابیات هشت بیت منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من نمک بر زخم دل اندر فغان
او نمک در روی خود ای الامان
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر پا بفکنده سخت بندی
جانم نکشد چنین کمندی
ابیات بیشتر در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ما که روی گل او سیر ندیدیم و برفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به خیالم همه دم بوی گل آمد به کنار
ز آندمی روی من از او بشدی بر دیوار
تا دگر بار خـــــــدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم دلم بر تو چنان گشته مات
بر دگـــران کی برود تا وفـــات
و ر نکـــنی من بکـــنم التفــاط
بر لــب مــنصور تو آب حیـــات
تا بار دگر خدا نگهدار منصور