این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر این نگـــه گناه و که بسی نگاه دارم
و گر این گنه به نهی ام که بسی گناه دارم
به کجا ز دل گریزم که به دست او اسیرم
به جز از جمال و رویش به کجا پناه دارم
که چنان به دل نشسته کمرش به جان ببسته
ز دو هفـته ماه رویی به ســرم کلاه دارم
به خدا که دل نبندم بجز از دو چشم و رویش
که بر آن دو چشم مستش چه خوشم سپاه دارم
همه بر حـــذر کــنندم که نظر برش نبندم
به کــــجا روم ز دستش نه گـــریزگاه دارم
تا دگر بار شاد و سر افراز باشید منصور