این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
که گفته صورتت روی بشر شد ؟
که هر که دیده از خود بیخبر شد
تو را ای لاله رو آن دم بدیدم
چه خون در دیده و اندر جگر شد
هفت بیت گردید تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به ملک عشق تو صاحب کلاهم
چه می پرسی ز حالم ؟ من تباهم
این غزل از دل برخاسته ده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این چه پیغام بدادی که مگیرم خبری ؟
رسم انصاف نباشد من و این دربدری
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
منکه از عشق تو پر بسته و هم پیر شدم
همدم غم شدم و ناله ی شبگیر شدم
این غزل هفت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نقاب از بهر زیبا رو نباشد
مپوشان روی خود ای نیک صورت
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در خط ابروی او بنوشته بود
صورت یارست سری از وجود
مدام شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قطعاتی از الهی نامه ی منصور
الهــــــــــــــــــی
در حریمت
گناه کردم
خواستم نبینی
پناه کردم
ببخشای که
اشتباه کردم
الــــــــــــــــــــــهی
اگر دل از تو بر کنم
بر که افکنم ؟
نه پاکدامنم
که راهم دهند
نه گذشتی
بر اشتباهم دهند
به غیر تو به که گویم که جوابی به آهم دهند ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر گویم شوم هر دم فدایت
نه آن مَردم سر اندازم به پایت
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای دل تو که بیگانه ز من هم که ز خویشی
تا کی بخورم از تو و از یار تو نیشی ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
موئی از من نبود حلقه ی مویت که نجست
تو مگر بر سر آن طره چه دامی داری ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یار آهن دل من چشم چو دریا دارد
شایدم دل نه که آهن که چو خارا دارد
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به که گویم این جفا را که به حلقه ی کمندت
نه امـــید وصل دارم نه رهـــا شوم ز بنـــدت
تا دگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چه خوش است با تو بودن به کنار جوی و باغی
که تو در شبان تارم نه که یار چون چراغی
این غزل هفت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان افتاده ام بی خود ز خویشم
چو عشق آمد برون گشتم ز کیشم
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مهـــرم از غــیر برای تو بریدن دارد
و ز رخ ناز تو هم غمزه خـــریدن دارد
گر چه دستم نرسد تا بکشم نقش رخت
لکن انکس برسد گل چه کشیدن دارد
منکه دلبسته ی آن سرو چمان چمنم
شربت از لعل لب یار چشیدن دارد
جز روی با نمکت هم که نبیند منصور
محض آن روی دگر کس که ندیدن دارد
این غزل ده بیت است منصور