این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من قریبم به تو ای یار غریبم مگذار
بر در غم تو چنین زار و قریبم مگذار
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خرمن عمر مرا خرمن مو سوخته است
و ز ازل چشم مرا بر در خود دوخته است
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در پی یک رخ زیباست چنین بی دینم
هر کجا می نگــرم آن رخ زیبــا بینم
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
درمانده شدم بسکه دلم می بازم
او می رود و من پی دل می تازم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز آن دمی رفته ز بر در پی یک تسکینم
مرغ زیبای سحر کو دل روشن بینم ؟
تا دگر مرغ سحر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گل برده دل ز دستم و ز دست او حزینم
یارب من از تو خواهم هرگز غمش نبینم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در این غزل دل به اسب سرکشی تشبیه گشته که رام نمی شود
کافر افسار نوعی دهنه و افسار است که بر دهن اسب سرکش زنند
این غزل هشت بیت است ابیات بیشتر در اسمان شعر و غزل بلاگفا
دل گر طلب نکرده مهمیز و کافر افسار
بر زن تو کافر افسار منصور اگر توانی
تا مرغ سحر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شرمنده شدم از دل خود بسکه دویدم
دنبــــال رخ اش در همه جا یار ندیدم
تا مرغ سحر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من خفته و مرغ سحری پر ز خروش
دیگ دل خفتگان به کی آید جوش ؟
تا مرغ سحر دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ما ندیدیم که مهمان به جفا بیرون کرد ؟
با ضیافت دل مهمان خودش پر خون کرد ؟
تا مرغ سحر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز آن شبی جام شرابی بشدی در دستم
من از آن شب همه دم از می او سر مستم
تا مرغ سحر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم تنها در غم یارت به تنهایی ببار
تا ببینی تلخی بی بودنش در روزگار
بیتی از غزل ( رنج تو رنج من است )
آنکه فکرش متاثر نشود از دگر آدم مشمار
چه غم و درد و پریشانی و یا رنج و ملال
تا دگر بار و مرغ سحری دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنچنـــان روی تـــو شب در برم آمـــد بنشست
که از آن شب همه شب مرغ سحر خوان شده مست
تا مرغ سحری دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر سحر مرغ آن دهد هشدار
فـــاتقـوالله یا اولـــی الابصــــار
دل دیوانه گـــان عــالم شــور
همچو منـــصور می شود تبدار
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای مرغ سحر آنچه به گفتار تو گفتی
از پرده ی دیبــــاچه پنـــدار بگــــفتی
تا دگر بار خدا نگهدار منصور