این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مرغ سحری از من و هم دربدری گفت
بر شاخ غم آمد همه از بی بصری گفت
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مرغان سحر هر سحر از یار بگویند
با ناله و پیوسته و بسیــار بگویند
مطلع غزل یعنی بیت اول غزل
و مقطع غزل یعنی بیت آخر غزل
مثلا این مرغ سحر ۵ شش بیت است که فقط مطلع آن
نوشته شده است و شش بیت هم ۱۲ مصرع است
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر سحر مرغ سحر شور دل آورد به سر
خفتگان از چه بخوابید سحر شد در بر
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه عمریست در این وادی غم حیرانم
تو بگو مرغ سحر بهر چه سرگردانم ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سحرم مرغ سحر نغمه ز مخموری داد
نغمه از شور دل و ناله ی منصوری داد
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در چـراگاه چـرا مرغ سحر خواند چه دوش
که چرا این همه غم بر دل و این شانه و دوش ؟
ابیات بیشتری از این غزل در اسمان شعر و غزل در بلاگفا
همچنین غزلهای بیشتری از مرغ سحر در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم اینـــبار دلم را ندهم دلبندی
دل من رفت نگارا ز دمی می خندی
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنکه بوی گل از آن مو و دَمَش می آید
آنقدر هست صدای قدمش می آید
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن چنانم ز تو گر تیغ زنی تمکینم
دلبرا یک قدمی نه به سر بالینم
ابیات بیشتر در اسمان شعر و غزل بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چه باری گشته بر این دل خداوندا چه می بینم
به مــردابی فـرو گشتم که پایانش نمی بینم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
و این هم بیتی از یک غزل از دل برخاسته
من دل به وفا یار ز بهرم چه جفا خواست
ای وای من از داد من اضــداد هــوا خاست
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کــو دلــی کز دیدنت شیدا نشد ؟
یا دو چشمت دیده ز آن رسوا نشد
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کــشتی من و بازم ز تو من بین که چه مستم
و ز روی تو دیوانه شدم جام شدم فتنه شکستم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در سینه بسی غم بود و سوز نهانی
ســر در پر غــم دارم و انگــار ندانی
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این راه نفس ز بس گرفته
دارم خفه می شوم نهفته
تا بار دگر خدا نگهدار منصور