این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با باد صبــا تو همنشینی
صد یوسف و دل در آستینی
دل زیبا پسندتان شاد باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چند نالم همچو نی آشفته ی خوبان شدم
دل به درد آمد ز بس در بند مهرویان شدم
مدام شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ســـر دیوانگـــیم هست و دل چـــالاکی
تو که زهری ز چه رو مرهم و هم تریاکی ؟
شاد کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گشتم چه به دام دل گرفتار
دل بی من و من ز او که تبدار
صبحست و ندای دل صبوحیست
با درد سَبـو شدم چــــه بیدار
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سر پریشــان چو ســر زلف پریشــان تو شد
دل به کوی ات همه دم بین که چه دربان تو شد
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم دلم بر تو چنان گشته مات
بر دگـــران کی برود تا وفـــات
و ر نکـــنی من بکـــنم التفــاط
بر لــب مــنصور تو آب حیـــات
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با حلاوت کس نگیرد کوی عشق
خـــارها در دل خـلیدن می کــند
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم دلا بگــذر ز من او را جوابش کرده ام
کاندر فراق روی گل صد بار من غش کرده ام
این غزل هشت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم دلم در پی تو دوخته
ای دل من را به جفا سوخته
شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای کمند افکن به هر جا می روی
کی که تنهـــا با دل ما می روی
تا دگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دلم از بار غمت گر چه که فرسود مرو
ای تو سرمایه ی عشق و ضرر و سود مرو
مدام شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اختـــیارم یارم از دل برده است
بهر این باشد که دل افسرده است
دلشاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دست او بر چنگ و چنگم موی او
او به ساز گوش و من بر ساز دل
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
پنهان چرا کنم که مرا داد از دل است
بی او کجا روم که چه فریاد از دل است
تا دگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بازم این دل آتشی از سر گرفت
دیده چشمش دید و غم پیکر گرفت
تا بار دگر خدا نگهدار منصور