این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این مسجد و میخانه نمودند بهانه
بر دل نظری کن که شما عین خدایید
وی اهل ریا بر در دل خانه بسازید
بر راه ریا منـــظر یزدان نتوان دید
دل کعبه نما بر حرمش کن تو طوافی
بیت الحرمست این دل و انگار ندانید
دنباله ی این غزل را در لینک ذیل بخوانید
http://asemanesher.blogfa.com/comments/?blogid=asemanesher&postid=193&timezone=12600
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چونست حال آنی چون من سپر ندارد ؟
کار دل است ما را و آن جز خطر ندارد
تا دگر بار کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فغان ز دست تو ای گل شدم به دربدری
نه آه در تو اثر می کند نه ناله ی سحری
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آهی از دل برکشم دستی به سر خواهم گرفت
آخر ای گل قامتت را کی به بر خواهم گرفت ؟
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من به دو عالم کجا می دهم ابروی یار
آنکه مرا میکشد با سر یک موی خویش
تا دگر سرایش کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رو تـــیر بلا را به دعــا دفـع خطر کن
تا اینکه ببینی تو به این دیده خدا را
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روی وی و آن خـــم ابروی اوست
یاد من آرد همه دم دوست دوست
تا سرایشی دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک سر مو حلقه ی داری شده
رهزن من چشم خماری شده
پای من از رفتن بر ســـــوی او
لنگ تر از پای شکـاری شده
دل نکشد بار غمش در کـنار
من چه بگویم که چه باری شده
و آنچه خلــــیده به دل زار من
سخت تر از تیر چه خاری شده
گـــریه ز منصور امــــانش برید
بارش آن ابر بهـــــاری شده
امیدوارم بدون ایراد باشد زیرا همراه با سرایش روی کیبرد امد
نام این غزل هم باشد باران بهاری منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کمتـــرم کی بدهـــند آنچــه بداند الست
غم هجران و شب تار به بالین من است
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در چنبر زلفت من اگـــر تاب ندارم
جز یک دل بی مایه ی بیتاب ندارم
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز زاهد مسلکی بیزارم ای دوست
ز تزویر و ریا بیمـــارم ای دوست
و بیتی از یک غزل
خموشی خوش بود نزدت در آغوش
تو در بر گیری و من مست و مدهوش
ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان گشتم ز رویش مست و مدهوش
که دل بر نعره ز او لب گشته خاموش
چه کــارم مفلسی شد تا قیـــامت
و مفلـــس نامــــه من دارم ز ابروش
تا بار دگر کامروا و شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نه دستی دارم این دم تا که گیرم پای تدبیرم
که در این های و هوی فکر خود دارم چه میمیرم
و بیتی بداهه
اسیرم بدستش رهیدن کجاست ؟
دلم مرده شد گو تپیدن کجاست ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کاروانی خسته بازاری رسید
کـره ای دنبال اشتر می دوید
حکایتی از سرگذشت یک قافله ی شتر منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر کوزه گر خاکم آرد به خشت
و یا مفتی ام وعده سازد بهشت
ابیات بیشتر در اسمان شعر بلاگفا منصور