این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کمر باریکی و بس سرکشی یار
خـــدا را رحمــی آور بر من زار
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چون روی با خود سلامت می بری
چون بیایی هم تو طاقت می بری
این غزل شش بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم دلم در پی تو دوخته
ای دل من را به جفا سوخته
شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای کمند افکن به هر جا می روی
کی که تنهـــا با دل ما می روی
تا دگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بوسه از پسته ی خندان تو گر ما را بس
منکه سرد آمده ام لب ز تو گرما را بس
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
منکه تک خال محبت را به دلبر باختم
در مقام عاشقی هم سوختم هم ساختم
شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
زخمی به دل افتاده بشستن نتوانم
با روی خوشت من بنشستن نتوانم
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن ترک سمرقندی اگر لب که چو قندست
از ارتش مژگان ز چه بر ترکش و بیـــداد ؟
تا سرایشی دگر حدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خسته ام بسکه بر این غصه نشستم شب و روز
غصـــه ای نیست نخوردم کـــــه تلـــنبار توام
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روزم خیال و شبم با شهاب عشق
خطی به کوی دلبر خوبم کشیده ام
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک سر مویی ز تو دیدن خوش است
حرفی از آن لب بشنیدن خوش است
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دهن یار چه تنگ و دل من هم تنگست
گویی آن غنچه دهن با دل من در جنگست
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به پای عاشق دل خسته این چه زنجیرست ؟
نه راه رفتنی آمد نه ســـر که تدبیرست
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر پا اگر که کفشی بر تن قبا نباشد
بر خاک بستری هم جز بوریا نباشد
این غزل هشت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مگو از سوزشم بر لب نفس شد
بسوز ای دل سزای تو قفس شد
ابیات بیشتر در بلاگفا دل زیبا پسندتان شاد باد منصور