این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شهدی شکری تو انگبینی
از چشم بدی نظــر نبینی
و آندم که به دیده خواب داری
صد حور و پری در آستینی
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای دل ز او چه دیدی ؟ دادی تعب به دستم
ز آندم که لب گزیدش من بر طلب نشستم
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم بصیر ار که سیر می نشود ز آن جمیل
ز آنکه جمـالش کـــثیر دل ببرد ز این قبیل
و ر چـــه که منصور وار ســـر بسپارم به دار
جان و دلی می دهم بلـــکه ببینم جمیل
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز آتش عشقی دل من در گرفت
شعله ی آن خاست به پیکر گرفت
آتش آن پیکر و تن گـــــر گرفت
دست بشد دامن داور گــــرفت
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آهی از دل برکشم دستی به سر خواهم گرفت
آخر ای گل قامتت را کی به بر خواهم گرفت ؟
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من به دو عالم کجا می دهم ابروی یار
آنکه مرا میکشد با سر یک موی خویش
تا دگر سرایش کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رو تـــیر بلا را به دعــا دفـع خطر کن
تا اینکه ببینی تو به این دیده خدا را
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روی وی و آن خـــم ابروی اوست
یاد من آرد همه دم دوست دوست
تا سرایشی دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کمتـــرم کی بدهـــند آنچــه بداند الست
غم هجران و شب تار به بالین من است
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در چنبر زلفت من اگـــر تاب ندارم
جز یک دل بی مایه ی بیتاب ندارم
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز زاهد مسلکی بیزارم ای دوست
ز تزویر و ریا بیمـــارم ای دوست
و بیتی از یک غزل
خموشی خوش بود نزدت در آغوش
تو در بر گیری و من مست و مدهوش
ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان گشتم ز رویش مست و مدهوش
که دل بر نعره ز او لب گشته خاموش
چه کــارم مفلسی شد تا قیـــامت
و مفلـــس نامــــه من دارم ز ابروش
تا بار دگر کامروا و شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نه دستی دارم این دم تا که گیرم پای تدبیرم
که در این های و هوی فکر خود دارم چه میمیرم
و بیتی بداهه
اسیرم بدستش رهیدن کجاست ؟
دلم مرده شد گو تپیدن کجاست ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر کوزه گر خاکم آرد به خشت
و یا مفتی ام وعده سازد بهشت
ابیات بیشتر در اسمان شعر بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم از دشمن خــود درد دل آرم بر دوست
چون نگه کردم و دیدم که مرا دوست عدوست
این غزل ده بیت است منصور