این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بوی مهری ز تو در کوی طرب جاری شد
غم دل رفت دمی داروی بیماری شد
تا دیگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
زاهد اگر نظر کند دل تو ز او چه می بری
دیده ی مردمان بری بسکه تو ماه منظری
یک خط سبز و اینهمه عاشقی و به دلبری ؟
روی چه داری ای صنم این همه دل به مشتری ؟
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
الهـــــــــــــــی
منصوری داری که بی وصلت بی طاقت است
و بر وصلت بی لیاقت
بی لیاقتی ام را به بی طاقتی ام ببخش
که بی صبرم بی نهایت
و بیتی از یک غزل
دشمن نکند آنچه تو کردی به من ای یار
حق این بودش ؟ رو که مرا کار فغانست
تا دگر بار و دیگر سرایش شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان ز عشق تو مستم که هوش رفته ز دستم
ز هر که جز تو بریدم ز هر چه جز تو گسستم
ملامــت آنچــه شنیدم ملاحـــت آنچــه بدیدم
اثر نشد به دلم آن ز این چـــه باده پرستم
شریعـــــتم نپذیرد کــــه مست بر تو نمـــــازم
خیال مست بر آن شد که دامنت شده دستم
این غزل بداهه شش بیت گردید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشمم از دوری تو بس گریه ی اهسته کرد
آنچنانی که مرا از گریه هایش خسته کرد
تا سرایشی دیگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نمی دانم چــــرا شبهــــا ز روی یار غمــگینم
چنان میسوزم از هجرش که جز وصلش نمی بینم
مـــرا عهدیست با جــانان ضرورت گفتنم باشد
جفا گـر بر سرم آید وفـــا را صـــد دو چندینم
و گر برخیزد از دستم که یکدم بی رخ اش باشم
خدا داند چنان گــردم که مرگ آید به بالینم
این غزل هشت بیت است تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر که دیده ظاهرم آنگونه من را خواسته
در دلش هم بیش از این روی مرا پیراسته
و بیتی از یک غزل زیبای از دل برخاسته
آن ماه زمین گرد خرامان شد و دنبال
از بســــکه دویدیم به گَرْدَش نرسیدیم
تا دیگر بار و سرایشی دگر شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر سر ننهم بر قدمت عاشق پستم
همسایه گواهی بدهد من ز تو مستم
گفتم به دورنم که بجوش ای سر عشاق
گفت از چه بجوشم که خم می ز الستم
ساقی تو بیا تا که ببینم دمی از وصل
افتاده شدم گر که نگیری تو به دستم
تا دیگر بار شاد و شیرین کام باشید منصور