این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دستم نمی رسد که کشم بر کمان تو
با کس چه گویم از لب و زیبا دهان تو
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سر پریشــان چو ســر زلف پریشــان تو شد
دل به کوی ات همه دم بین که چه دربان تو شد
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قدر شب وصال هر آنکس نکرد و شکر
کفاره اش نشستن در پشت در بود
هشت بیت است ابیات بیشتر در اسمان شعر و غزل بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم دلم بر تو چنان گشته مات
بر دگـــران کی برود تا وفـــات
و ر نکـــنی من بکـــنم التفــاط
بر لــب مــنصور تو آب حیـــات
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فتنه در باغ طرب از دم آن یار افتاد
نار هجران به دل از آتش زنٌار افتاد
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با حلاوت کس نگیرد کوی عشق
خـــارها در دل خـلیدن می کــند
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم دلا بگــذر ز من او را جوابش کرده ام
کاندر فراق روی گل صد بار من غش کرده ام
این غزل هشت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سخت نشستی تو به خاطر و یاد
کـــز قــدمت پای من و انقیــاد
شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کمر باریکی و بس سرکشی یار
خـــدا را رحمــی آور بر من زار
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گــــر گلویم تر نشد از جــــام می
در خماری ز آن لبت من تا به کی ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چون روی با خود سلامت می بری
چون بیایی هم تو طاقت می بری
این غزل شش بیت است منصور