این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر چه کردم بنشینم که به درگاه بهار
دیدم این طرفه ندارد که دوامی انگار
تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من از آنروز که بر مهر گلی پیوستم
دلم افتاد به بندش چه بشد از دستم
بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بگــــــــو
بگو من کی بگیرم از تو یک کام ؟
تصــدق من تو را گـــردم دلارام
همه روزتان نوروزی باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر بی منی که تو دائم چه با منی
کس گل ندیده چون تو نمک می پراکنی
مدام بهـــــــــــار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر از درم در آیی بخدا که من بیفتم
منم آن هزار دستان که کشد فراق جفتم
تو اگر شوی گلستان بچنین جمال و صورت
گل از آن رخت بگوید به غلط که من شکفتم
شبی از فراق رویت در هجر می زدم من
به لبم چنین بر آمد غم دل که می نهفتم
تو که بر سرای منصور اگرت شوی به شامی
سر و جان به پات ریزم بخدا که من بیفتم
این غزل نه بیت و نام آن هزار دستان است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر که بر وعده دهد حوری و جنت لب کشت
گو که من طالب نقدم نه که بر نسیه بهشت
نوروزی باشید منصور