این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من به لبخند تو بندم گل من باز بخند
تا ببینی که بمیرم ز لب و آن لبخند
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دست من بر دامنت کاری بکن
کاری از بهر دل زاری بکن
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم بادامش دلم با دام خویش
برد و کردم عمری ار او رام خویش
این غزل از دل برخاسته دوازده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قبل از این هم قلب زیبایم برایت می تپید
چون چو آن رویت به عالم روی زیبایی ندید
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه بی روی خوشت من بگذرانم روز را
با که گویم این همه رنج و غم جانسوز را ؟
این غزل هشت بیت است تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بند آن لبخندم و دل می دود دنبال او
با که گویم رفته ام عمری پی آن خال او
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن قــــند لبت داده به زنبور چه پندی
بر راه عسل گشت و ز نیش است گزندی
مدام بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سهم من از روی تو بردن این آبروست
آبرویم رفت و دل در پی تو کو به کوست
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رفتی ز برم دل از تو بیمار شده
گویم که چه شد ؟ بسی گرفتار شده
بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که برهنه پا تو را در بر خویش دیده ام
پای چنین لطیف تو من ز کسی ندیده ام
همیشه بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گردش چشم تو و گردش پیمانه یکیست
مستی هر دو بر این عاشق دیوانه یکیست
تا دگر سرایش شاد باشید این غزل ده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ساقیا من به تامل که ز مل یک خبری
تا کی از بهر یکی جرعه کشم در بدری ؟
مدام بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با کس مکن آنچه با من آنی
با من که بسی تو سر گرانی
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خسته دلان با که بگویند غم خویش
زهر چه بد زد بدل این عقرب کج نیش
این غزل هشت بیت است شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سرو قدی پای به صحرا نهاد
تا بکــــند غـم بدرش از نهاد
دلشده ای سرو قدش را بدید
با نگهی دل ز بر او خرید
بقیه ی این جکایت را در دیوان اشعارم بخوانید منصور