این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مهرم از غیر برای تو بریدن دارد
وز رخ ناز تو هم غمزه خریدن دارد
گر چه دستم نرسد تا بکشم نقش رخت
لکن آنکس برسد گل چه کشیدن دارد
منکه دلبسته ی آن سرو چمان چمنم
شربت از لعل لب یار چشیدن دارد
جز روی با نمکت هم که نبیند منصور
محض آن روی دگر کس که ندیدن دارد
دل زیبا پسند شما مدام بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از آن روزی به چشم تو اسیرم
نه می مانم نه از چشمت بمیرم
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
باغ بی برگ و گلم گرچه خزان کرده خراب
تو بیا ای گل زیبا غم این دل دریاب
تا سرایش دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قلقل از نای صراحی و لبی بر لب یار
نم نمی جرعه ی می در بر آن خوش رفتار
شاد باشید و مدام شیرین کام منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر این پیشانیم کی پینه خواهم ؟
خدایا من دلی بی کینه خواهم
بزودی ابیاتی از این غزل منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مطلع غزل ( ریا )
دلم تنگ نمازی پر ز راز ست
ریا کردن برون از جا نماز ست
دل زیبا پسندتان مدام بهاری بادا منصور