این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
باز هم برایتان تک بیتی می سرایم
با مضمون پست قبل
دیده بر در دوزم و روزم چو شب گردیده تار
چون نمی بینم رخ زیبای یارم با بهار
تا دگر دیدار شاد باشید و خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سر به زانوی غم و دیده به در می دوزم
تا نیایی به ابد سازم و هم می سوزم
شما عزیزان میتوانید غزلهای بیشتری از منصور
در بلاگفا در لینک همین وبلاگ بخوانید
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
انجا که سخن از گل و آواز بهارست
آوا ز هزارست
غم از چه خوری بلبل زیرک ز زمستان ؟
نزدیک بهارست
مستوری منصور در این نظم چو قندش
بیرون ز شمارست
تا سروده ای دگر خدا نگهدارتان باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
می خوردن من نه روی عشق و هوس است
گر روی هوس بود همان بار بس است
تا دگر دیدار شاد باشید و خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که عطر نفس ات بوی بهاران دارد
عشق و مهرت نه که من جمله ی یاران دارد
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در شک و یقین چنان گرفتار توام
گویی به یقین منم که بیمار توام
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دلم از دست تو دارد به فغان می آید
جانم از هجر رخت به الامان می آید
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نا دیده تو را چه من خریدم
غرقم من و ناخدا چه دل شد
شیرینی آن لبت شراب است
نا خورده و در بلا چه دل شد
منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
و با تک بیتی فی البداهه
دائم ز تو در بلا چه دل شد
بر روی تو مبتلا چه دل شد
منصور