این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مستی چشم تو آمد ببرم زود بیا
آتش افتاده بدل ای صنمم زود بیا
شربتی ز آن رخ نازک نچشیدیم و هنوز
مهرت افتاده بجان و به دلم زود بیا
گر چه خواندم ز پی ات ایه اخلاص ز دل
همچو ابروی کمانت کمرم زود بیا
یوسف افتاده بچاه و که نظر خواهد کرد ؟
به امید بوی آن پیرهنم زود بیا
منم آن شاخ که بی برگ و گلم همره تو
ای که هستی همه ی برگ و گلم زود بیا
این غزل بیست بیت است تا دیگر دیدار خدا نگهدار منصور