این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بلــبلم لــیک ز هجران تو من خـاموشم
خود نشان ده که ببینی تو صنم بخروشم
این بداهه بیت غزلی پنج بیتی گردید
تا سرایشی دیگر دل زیبای شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در دام و بلای او گـرفتار
زانو به سر و گهی به دیوار
مطلع و مقطع یک غزل نام غزل (( مست الست ))
دست از غم یار ار چه نشُستیم نشَستیم
تا مست می و روی وی از روز الستیم
هر جا سخن از روی نگارست و ز منصور
چشم از همه عالم چه ببستیم و نبستیم
تا سرایشی دیگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای دل تو اگر به درد هجری
برخیز و دعــا تو تا سحر کن
وی باد صبا گرت به کوی اش
ره شد تو مـرا ز او خبر کن
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر باد صبحگاهی گو بر دمد شمالی
کــز کوی یارم آید یاد آورد وصالی
ما را سخن نباشد جز روی دلبری که
با او نشسته باشم در دیده ام جمالی
ماه ار نظر نماید گویم که روی او را
به از تو می نماید ماهم دو شد هلالی
و اندر غزل چنانم در وصف او بمانم
کی میشود شباهت بر چشم او غزالی ؟
این غزل ده بیت گردید تا دگر بار شاد باشید منصور