این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شب نشینم تا ببینم روی زیبای نگار
ساقیا از خود شدم بهر خدا جامی بیار
دل زیبایتان شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که افتاده دلم در پی رویت شب و روز
این دل نازک مــــنصور به هجـران تو مسوز
مدام بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که بر کعبه ی حسنت دل من مات افتاد
وصل آن یار نشد دل چه به هیهات افتاد
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دارم از درد فراقش همه دم ناله چو نی
خون دل گشته به چشمم بخدا پی در پی
تا دگر سرایش بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گل نباشد این چنین صاحب جمال
گشته ام از روی تو افسرده حال
دل زیبا پسند شما مدام بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر چه کردم با خودم کردم چنین
مـــــار خوشـــــرنگی درون آستین
دل زیبای شما تا دگر سرایش شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
افتاده ای به روزی دائم ز غم بسوزی
منصور از ین غم او طرفی که دل نبسته
تا دگر سرایش شاد باشید منصور