این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بزودی ابیاتی از این غزل را خواهید خواند
یک جرعه ز جام و لب یار و باده
هرگز ندهم من به دو صد سجاده
تا دگر دیدار بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز لبت لابه بسی بر لبم افتاد بیا
ز غمت ناله همی بر دلم افتاد بیا
تا دگر دیدار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گل بیـــامد به بهــار و دم فروردین شد
رخ زیبای تو هم لاله و چون نسرین شد
همیشه بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
زاهدا راه نماز از تو و از من جـــامی
تا ببینیم که بهتر بشود فرجـــــامی
این غزل هفت بیت است تا دیداری دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل بیـــرنگ مرا این همه نیــرنگ مزن
شیشه ی عمر مرا بهر خدا سنگ مزن
گر چه منصور بشد بر تو گرفتار ولی
تو گل ناز منی ساز بد آهنـــگ مزن
دل زیبای شما بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گریه ره بر گذرم بسته و کی می بینم
تا ز روی گل تو من نظری بر چیـــنم
دارم امید که روزی بنشینی به کنار
منکه منصور توام از تو چرا غمگینم ؟
هر روزتان نوروز باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه جستم من از آن دام ولی رام توام
منتــظر بر لب شیـــرین و رخ و کام توام
تا دگر دیدار بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شاید ز دو چشمم چو بهاران که ببارم
چون دل شده در بند دو چشم تو نگارم
شاید = شایسته است
چشم و دل شما مدام با زیبایی همراه باشد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دیده بر در دوزم و هر شب به امید وصال
تا ببینم آن رخ زیبا و آن روی و جمال
دل زیبا پسند شما مدام بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ساقیـــا ســاغر می بوی بهاران دارد
مطربا نغمه ی نی دل که چه حیران دارد
شاد باشید و بهاری منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنکه رویش چو گل و جلوه ی قروردین است
خوشدلم اینکه برای من و دل آئین است
این غزل هشت بیت است
دل زیبای شما مدام بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دردم از دل باشد و دستم دعاست
جان به قربان دلی بی مدعاست
سالی چون بهاران زیبا داشته باشید منصور