این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از در لــطف آمــده ام با وفــا
پس تو مکن اینهمه بر من جفا
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دیوانه شدم بسکه دغل من دیدم
در گریه ولی بر لب خود خندیدم
تا دیداری دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دیده سیرش نشود هر چه در او سیر کنم
چشمم ار بسته بود به که نظر غیر کنم
دل زیبا پسندتان تا دگر دیدار شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بازم آمــــد که شب و درد دلـــم بالا شد
دارویش هم چه بگویم ؟ لب آن رعنا شد
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
زاهد ره مسجد است و طامات
خــم خــورده رود سوی خــرابات
ابیاتی از این غزل را در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چـه بیمـــار توام داروی بیمـــارانی
غنچه ی لب چه بود شور شکر دارانی
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من بوســه نخواهم ز لــبت یار خدا را
مهلت بده تا بوسه زنم آن کف پا را
خالی کف پا داری و منصور بر آنست
تا بوســـه زند بر کف آن پای نگـارا
تا دگر سرایش دل زیبا پسند شما شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر من جای گل بودم
شبی سرد و زمستانی
و یا کولاک و بارانی
درون لانه ی یک بلبل سر در پر تنها
و یا در خانه ی یک عاشق دلداده ی رسوا
خودم را هست می کردم
دلش سرمست می کردم
اگر من جای گل بودم
برای کودکی تنها
بدون مادر و بابا
یتیمی یکه در دنیا
بدستش پرپر و بویم بکفش پاره اش تا هست میکردم
در آن دستان بی مادر
ز فقر و گشنگی لاغر
دو صد جانم فدای لحظه ای
ز آن شصت می کردم
دلش سرمست می کردم
و یا بر گردن یک کودک تنهای بی بابا
خودم آویز می کردم
چه حلق آویز می کردم
دلش از بوی خود لبریز می کردم
بجای بودن بابا چه گل نا چیز می کردم
اگر منصور بیدل یک گلی باشد
خداوندا چه میگردد ؟
ز الطافت که حتی ذره ای هم کم نمیگردد
خدایا رحمتی فرما
الهی فرصتی فرما
مرا هم رخصتی فرما
گلی باشم
برای شادی و وصل دلی یا بلبلی باشم
برای کودکی حتی دمی شور آوری باشم
خداوندا چه میگردد ؟
که گل هم مرهمی گردد ؟
ز لطفت کم نمی گردد
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تو دگر کی هستی ؟
که دلم را بردی
بسوی بد مستی
ز تو بر تکفیرم
نه که بر تدبیرم
ز چه دل را بردی ؟
تو دگر کی هستی ؟
به دلم بنشستی
به نظر چون حوری
به تو گر نزدیکم
ولی از من دوری
تو دگر کی هستی
که دلم را بردی بسوی بد مستی
همه گر شوری تو غم منصوری تو
تو دگر کی هستی ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تا چند نشینم و نظر به درگاه کنم ؟
از بهر رخی ماه همی آه کنم ؟
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رفیق خوشدل و بی غش بمن بگو تو کجاست ؟
ز چشم حسرت بی مایه گان عجب غوغاست
نه کوله بار طـــراوت نه کوره راه امــــید
شکسته دست رفقاقت نه حرمتی بر جاست
ابیاتی از این غزل از دل بر خاسته را در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن دمی دیدم تو را خوردم زمین
دست افتــــاده نگیری نازنین ؟
تا دگر بار بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنچه دیدم من از آن روی خوش و رب ودود
یادم آمد که نموده است چه خلقت به وجود
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
وجودم وقف رویت شد چه حاصل
که عمرم شد ز هجرت محو و باطل
تا بیت دگر باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شوری به دل افتاده که گفتن نتوانم
امشب ز غمش راحت و خفتن نتوانم
من غنچه ی پژمرده ی این باغ و خزانم
افسوس من اینست شکفتن نتوانم
این غزل هشت بیت گردید تا دگر بیت شاد باشید منصور