این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تو چنان بدل نشستی که نمی دهی مجالی
به عجب در آن فتادم که نهایت کمالی
در دیده وا نمــــودن به پگاه و بامــــــدادان
چه به فال نیک آید تو عجب که خوش جمالی
منم و خراب بختم که چنین بحال سختم
به فراق بر نشستم که رسم به اتصالی
شده بخت من به عقرب نظری برت نبندم
ولی از قفا بگویم که تو حسن بی زوالی
همه دم امید منصور شده با تو برنشیند
ولی از وصال رویت نبود به جز ملالی
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جای سر در بر تو غم چه مرا بالین است
جای لب غنچه ی غم بر لب این مسکین است
تا دگر بار بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر چه کردم با تو من رمزی ز راز
باز و دل گفتا منم رازی دراز
کس ندیده راز و یا رمزی ز دل
جز که آهی را کشد گاهی ز دل
و آنکه دل را می برد هر دم ز یاد
به که یاد دل کند آن هم زیاد
بار دیگر گر کنم روزی نماز
با سر زلفت کنم راز و نیاز
هر که بشنیده دمی آواز دل
همره دل می کشد آوا ز دل
در زمستان بانگ مستان گر بلند
یا ز مستان دل بشد اندر کمند
یا ز یاران هم دلی پر شور شد
همدلی آوازه ی منصور شد
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عمری اگر در طلبت سوخته
چون دلم این مهر تو اندوخته
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل دارم و طاقتش ندارم
من طاقت آفتــــ ش ندارم
آفت نبود شعله ی جانست
گر طاقت گفتنــــش ندارم
رفتم که کشم دلم بکویش
دیدم دل بردنش ندارم
گفتم که گریزم از کمندش
جان مایه ی رفتنش ندارم
منصور وش ار به پای دارم
خونی به نوشتنـش ندارم
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
واعظی گشت به منبر که دهد راه و نوید
گفت ای مستمعین غیبت و تهمت مکنید
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گویی اندر سینه ام عشقش منور می شود
روی زیبایش مرا هر روز خوشتر می شود
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خواهش عیش مرا گر چه جوابش کردی
ناله و رنج مرا عیش حسابش کردی ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که بردی دل و اندر پی تو می سوزم
ز تو مرغ قفسی گشته چه دست آموزم
دل زیبا پسندتان شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
درد دل دارم بسی با آن عـــزیز دل نواز
با که گویم این همه راز دل و سوز و گداز ؟
تا بیتی دگر دل زیبای شما عزیزان شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جامی به کنار و لب یارم به چه کارست ؟
فطر آمده آن جـــام و لبت بهر خمارست
تا دگر سروده شاد باشید عید فطر مبارکباد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر شب از هجر تو من تا بسحر گریانم
دل من برده و داری ز چه قصد جانم ؟
تا بیتی دگر خدا نگهــــــــــــــدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
زلف چلیپای یار کرده دلم بی قرار
بوی خوش زلف او همچو گل نو بهار
تا دگر بار خدا نگهـــــدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شب آمد و تب باز به دل خانه بکرده
داد از غم یارم که به دل لانه بکرده
با مطلع و بیت دگر ای یار وفا دار تا بار دگر باد خدای تو نگهدار
منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز خــاک میـــکده دل گشته تبــــدار
حدیث از من شنو نی واعظ ای یار
ز منــــصور ار بمـــــــاند استــخوانی
به عشــقت باشـد آن بازم گرفتـــار
این غزل ده بیت است خدا نگهــــــدار منصور