این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنکه این روی گلت حسن ازل تمکین داد
حکم بیچاره ی من را به درت بی دین داد
دل سی پاره شدم بر سر آن سرو بلند
کس ندادست گدائی به من مسکین داد
سر منصور نگردد به رهی غیر تو گل
خودت آهسته بگو از چه چنین تمکین داد ؟
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن لب که نبی به عشق حق بوسیده
پس ضــربه ز خــیزران چــرا او دیده ؟
ابیات بیشتر در اسمان شعر و غزل بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
لطف اگر لطف تو و درگه اگر درگه توست
بجز از درگه تو من دل و چشمم که نجست
تا دیگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بکــش من را دگـــر طاقت ندارم
که عمرم سر شد و فرصت ندارم
این غزل هشت بیت است تا دگر بار حق نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه باشم بهر وصلت بی قرار
شـــاکرم بر نعمتــت ای کــردگار
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر جا سخن از نام تو و نام گل افتاد
نام گل زیبا ز رخت رفته چه بر باد
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر وصل تو ما را چه کنم گر خبری نیست ؟
دانی که ز من بهر تو شوریده تری نیست ؟
ابیات بیشتری از این غزل در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید
این غزل ده بیت است تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
صحبت از یار مرا جز که پریشانی نیست
گوئی آن لب به لبم طالع و پیشانی نیست
دل زیبای شما شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سجده کردم تا ببینم اتصال
در فراق افتاده ام بهر وصال
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کسی گل دیده در جایی که آرایش کنند او را ؟
تو زیبا آنچنان خوبی که پیرایش نمی خواهی
تا دگر بار دل زیبا پسند شما شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
درد دلم با که بگویم ز هجر ؟
زجر تو کردست چه منصور پیر
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای پادشه خوبان خود یار تو می بینم
هر جا نظرم افتد اسرار تو می بینم
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
درز در باز و همی دیده به در گشته فراز
تا ببیـــنم که کـی آید رخ یـارم با ناز
تا دگر بار بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر آنچه گذشت دمبدم خندیدم
چون مهر تو را بدل دمادم دیدم
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به عزلت برده ای حور و پری را
شکستی دل تو مشکن دلبری را
دل زیبا پسند شما تا دگر بار شاد بادا منصور