این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مردم از هجر و نشد روی نگارم به کنار
تو بیا ای گل زیبا غم ام از دل بردار
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه با نام وطن غم بدل و جان دارم
هر چه دارم همه از شوکت ایران دارم
دوستانی که مایلند ابیات بیشتری از این غزل مطالعه نمایند
اطلاع دهند تا ابیات بیشتری از انرا خدمتتان بنگارم
این غزل ده بیت است
تا دگر دیدار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شب شد و بازم دلم مهر گلی در سر است
با که بگویم که دل بی در و بی پیکر است ؟
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل شوریده ام امشب به هوایی دگرست
بیخود از خود شدم و فکر خدایی دگرست
نه به دنبال دو چشمش نه که اغاز نیاز
نه که یارم نه که جامم نه که جایی دگرست
نه که عشقی نه که مهری نه که شوری نه سرور
نه که ماهی نه که آهی نه وفایی دگرست
نه کتابی نه که تابی نه که خوابی نه که راه
نه امیدی نه نویدی نه صفایی دگرست
بسکه بر شرک شدم گشته دلم مشرک محض
بازم این بار دلم فکر خدایی دگرست
گر چه منصور به دنبال هوایی دگرست
دل او در پی یک راه و بهائی دگرست
این غزل دوازده بیت است تا دگر دیدار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مطلع غزل ( جلیل جمیل )
کفر و دینم چه بود نزد خداوند جلـــــیل ؟
او که لطفش شده بر جمله ی عالم تکمیل
ابیات بیشتری از این غزل در اسمان شعر و غزل بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خفته در موی تو بوئیست که دل می داند
کشته صد داری و دل هم چه خجل می ماند
دل زیبا پسندتان شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هنوز بر سر آنم که گر رخ ات بینم
که تا اجل برسد هم به پات بنشینم
و گر که مردم و مردم بسی چنین گشتند
برای مردنت ای گل سری به تمکینم
گره به طالع من هم اگر که کور افتاد
دگر گشایش بختی در آن نمی بینم
نه بر حضور تو منصور بر سر نظمست
منم که عارض خوبت به درد می چینم
این غزل ده بیت است
تا سرایش دگر دل شما عزیزان بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خوشبخت بر آنم که دلم منت آن دم نکشید
من نو گل باغم که لبم منت شبنم نکشید
تا سروده ای دگر لب زیبایتان بر لبخند بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل من برفی و سرد است تو گرمش گردان
دلت ار نیست به مردی همه مردش گردان
شاد باشید و دل زیبا پسندتان مدام گرم بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
همه در کــــوی تو با پا و قــــدم می آیند
این تو هستی که مرا بی سر و پا می آری
تا دگر سرایش بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
منکه با روی خوشت شب همه شب در گیرم
در هــراسم ز خود و این غــم عــالم گیرم
تا سروده ای دگر شاد باشید و خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه گرداب غمت با شب و بس تاریک است
اندکی صبــر نما صبــح و ســحر نزدیک است
گــــفت منصـــــور برو با دل دیوانه بســـــاز
گفتمش خــانه خـرابم ره عــجب باریک است !!!
تا دگر دیدار برای شما همراهان عزیز شادی آرزو میکنم منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به یک کرشمه دلم را به پیچ و تاب آورد
بیاد ساقی خوبان دمی شراب آورد
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بیتی از غزل ( سنگ خارا )
گر مرد شکستنی تــــو خارا بشکن
بشکستن این حباب دل کار خطاست
ابیات بیشتری از این غزل در اسمان شعر و غزل در بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
منصور بگو ز مهر عشاق
آنجا که نموده عشق اطراق
بر صبــــــــح بلـــند روشنایی
بر سینه ی هر شب رهـــــــایی
بر چرخه ی چرخ عشق و مستی
سر فصل کتاب مهر و هستی
بر تارک حبــــــــــه های انگور
بر دامن مردمـــان مشــــــــهور
بنوشته همی به خــامه ی زر
کز مــــهر وطــــن نبــوده برتر
دل زیبا پسند شما مـــــــدام بهــــــــــاری بادا منصور