این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شهد از تو و این سخن نه از ماست
کز مــهر توام کـــمر نشـــد راست
کف بر لب و دف به دست من شد
رقصی چه در این میانه بر پاست
شیـــرین نه مـــنم ز شـور رویش
شوریده شدم لبش چو حلواست
هر جـــا ســخن از نمــــاز باشــــد
بر طاق تو هم که سجده بر پاست
شیرین سخنی نه شد ز منـــصور
روی تو چنین به شور و غوغاست
این غزل پانزده بیت است
تا دگر سرایش خــــــدا نگهـــــــدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از دلم شرمم شود از بسکه دنبالت فتاد
بارالها در جهان همچون دل و من کس مباد
تا بیتی دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جنگ نرمی کرده ای تا دل به چنگ آورده ای
سنگ جور از هر طرف بر پای لنگ آورده ای
تا دگر بار بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گشتم از دل من بسی مجنون و زار
وای مــن از این دل و این روزگار
تا دگر بار خدا نگهـــــــــــــــدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
حال که صحبت از شکستن شد دو بیت دگر با شکستن
چه بشکن بشکنی داری تو ای یار
خــــدا را بشکنـــت یکـــدم نگهـــدار
شکستی شیشه ی دل ای نگارا
مــزن مشکن که گشتم زار و بیمــار
تا دگر بشکن خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سنـــگی زدم به طالع خویشم چنــــان شکست
طالع شکست و خورده بدستم شکسته دست
تا دگر بیت خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بهر تو دیوانه وار دل شده بس بی قرار
گر بنوازی نکوست و ر بزنی خوشـــگوار
تا دگر بیت شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عاقبت سنگ میان من و تو شیشه شکست
همره شیشه ی دل قالب اندیشه شکست
تا درودی دگر بدرود منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای آنکه بدام تو چنین زار اسیرم بگذار بمیرم
گر دامن تو من بدم مرگ بگیرم بگذار بمیرم
تا سرایشی دگر خدا نگهــــــدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل نباشد جای کین و دشمنی
بهر آن خلقت شده مهر افکنی
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بیابان سگی پای مــردی گـــزید
بدنبال سگ خون چکان می دوید
این حکایت را در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید
حق نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که در بند توام بند دلم نیست که هست
یا که دلداده ی لبخند توام نیست که هست
وی پری چهره کجـــائی که دلم در کوی ات
به امید نظرت بر نظرم نیست که هست
همچو منصور ندای حق من بر دار است
تو بگو داد من اندر دهنم نیست که هست
شاد باشید خـــــــــــدا نگهـــــــــــــدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
و ر چه چشمم بر در او مبتلاست
کس چه داند بر قدش دستم گداست
دل زیبا پسندتان شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
(( دود از آتش می رود خـون از قتیل ))
عیننی عنـــــد الفراقـــک سلـسبیل
و ین جمــالت یـادم آرد بر جمـــیل
کشته ای منصور و صد از این قبیل
تا دگر بار خــــــــــدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عشق یعنی چشم زیبای نگار
دیدن گل در بهار و چشم یار
عشق یعنی چاره بر درمانده ای
یار محروم به ره وا مانده ای
عشق یعنی دل کنی پر شور را
پا گذاری بر من و منصور را
تا سرایشی دگر دل زیبای شما عزیزان شاد بادا منصور