این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من ماهی لب تشنه ام بر خود ندیدم آب را
و ز او گریزم دمبدم وی می کشد قلاب را
ماهی قرمز را در تنگ زندانی نکن او در این فضای کوچک رنج میکشد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آهویی یا هو کنان در دشت بود
در پی اش صیادی اندر گشت بود
این حکایت بیست و پنج بیت است تا بار دگر بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از بحر عشقت ای گل گفتن نمی توانم
و آنگونه هم خرابم خفتن نمی توانم
تا دگر بار نوروزی باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تو که کز آن لب خود شهد و شکر می ریزی
دامنت کو که شود مامن و دست آویزی ؟
این غزل پنج بیت گردید و نام آن هم ( صنم تبریزی )
تا دگر بار نوروزی باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن روی سکه ی نوروزی شعری نو
بیا بابا
که من هم
پسته می خواهم
و لو باشد دهانش بسته می خواهم
و این شعر حکایت کودکی است فقیر که دلش پسته می خواهد بزودی
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مکش دامن ز من ای گل که نوروز
دل از نا دیدنت گردیده پر سوز
چنین بی تاب تو گر گشته منصور
بهار و گل دل او کرده پر شور
این غزل شش بیت است و اما مطلع غزلی بمناسبت چهارشنبه سوری
دلم از این سه شنبه گشته مبهوت
که بوی گل بشد همراه باروت
تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عمری اگر ز تو چشم بر درم
دستی بسوی تو دستی بساغرم
تا بار دگر بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
باد بهاری وزید موسم گل شد پدید
در بر نوروز و گل می ز که باید خرید ؟
این غزل هفت بیت است تا دگر بار بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
صدای پای زیبای عمو نوروز می آید
نمی دانم چرا او با دلی پر سوز می آید
تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اشکم روان ز رشک تو شد نازنین جمال
مهرت برون کجا رود از این دل و خیال ؟
تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چو قلیانم که آتش بر سر افتاد
و دودم از جگر بر هر در افتاد
تا دگر روز نوروزی باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یاد او چشم مرا باران گرفت
خاطراتش در خیالم جان گرفت
رفت اگر از نزد من آن بی وفا
او که با دستی ز من پیمان گرفت
هر کجا گشتم به صحرای خیال
روی خود را او ز من پنهان گرفت
این غزل هشت بیت گردید چون گل با طراوت باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
زلف درازش اگر زهد و نمازم ببرد
گاه گل آمد ولی قند لبش لب نخورد
تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بگشا در میخانه که نوروز بیامد
و ز باغ و گل آن بوی دلفروز بیامد
همیشه نوروزی باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چون بهار آمد ز من هم توبه برد
می به همراه لبش باید بخورد
تا دگر بار دل زیبای شما بهاری باد منصور