این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بسکه بی تو بوده ام بر دل فغان افتاده است
آه جـانسوزم ز تو بر الامـــان افتـــاده است
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از آن روزی گره در کارم افتاد
مرا دل در بر دلدارم افتاد
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یکبار دگر تیر غزل زد به نشانه
و اندر عجبم کز دل ما کرد کمانه
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بگو مفتی که عذر من صحیح است ؟
که روزم لب به توبه شب لب از یار ؟
این غزل نه بیت است تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بــوی نـــوروز دل افروز و بهــار آمده است
نفخه ای از گل و از آن دم یار آمده است
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شربتی نیست چو شیرینی آن لب به جهان
محض آن شربت و شیرینی آن لب تو بمان
تا دگر روز خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که با روی خوشت دل تو به تاراج کنی
از چه دیگر ز نظر حمله ی آماج کنی ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بسکه زدم از غم او دوست دوست
جان چه نحیف و به تنم مانده پوست
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گل ز تو بر شاخه شد آویخته
روی تو در دل چه غمی ریخته
تا دگر بار خدا نگهدار منصور