این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم سخنی ز عشق آغاز کنم
بر بام طــرب دو باره پرواز کـنم
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
صمد بر لب ولی دل با صنم یار
صمد خوانان چنین باشد گنهکار
برو منــــصور راه دیگـــــری رو
تو این ره می روی باشی تبهکار
شش بیت شد که بیت آخر آن نیز تقدیم گردید
تا دگر بارم خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه از نامردمی هایم هلاک
خوش بر اینم دل برایم مانده پاک
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز دل صبر و ز سر گر برده تدبیر
به رویش عاشقم گر من شوم پیر
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
و گر منصور و جورش راحت توست
من این جور و ستم هم می پذیرم
ابیاتی از این غزل را در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
غزل از نام تو بوی گل و بهروزی داد
بوی زیبای بهار و شب نوروزی داد
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم : غم عشقت ز خودم دربدرم کرد
گفتا : تو مگو بیش که رنگت خبرم کرد
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
پیرهن چاک و گلی از پس آن معلوم است
دل بیچاره ی منصور ز گل معدوم است
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این چه کاریست تو با عاشق مسکین کردی
دل زیبـــای من از باغ چه گلـچین کــردی
تا سرایش دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر جا قدم آمد ز تو بلوا چه بر پا می کنی
دیوانه ها داری ولی با ما تو غوغا می کنی
این غزل هشت بیت است تا دگر باره خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به امیدی که گشایش بشود هر شب و روز
نه شبی هم نه که روزی نه که دارم نوروز
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل ببردی و تو اکنون نفسم می خواهی ؟
تا به کی در غم و کنج قفسم می خواهی ؟
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جان مَتاعیست مُطاعم به تو تقدیم کنم
چه کنم گر که ندارم بدهم بیشترت ؟
این غزل از دل بر خاسته هشت بیت است خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قصه ی عشق تو و ما چه معما شده است
کویی این قصه ی ما وامق و عذرا شده است
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این چه سودا و چه غوغاست که در سر دارم
جــامی از غــم به لــبم نــی که برابر دارم
تا دگر بار خدا نگهدار منصور