این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که افتاده دلم در پی رویت شب و روز
این دل نازک مــــنصور به هجـران تو مسوز
مدام بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که بر کعبه ی حسنت دل من مات افتاد
وصل آن یار نشد دل چه به هیهات افتاد
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دارم از درد فراقش همه دم ناله چو نی
خون دل گشته به چشمم بخدا پی در پی
تا دگر سرایش بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گل نباشد این چنین صاحب جمال
گشته ام از روی تو افسرده حال
دل زیبا پسند شما مدام بهاری بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر چه کردم با خودم کردم چنین
مـــــار خوشـــــرنگی درون آستین
دل زیبای شما تا دگر سرایش شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
افتاده ای به روزی دائم ز غم بسوزی
منصور از ین غم او طرفی که دل نبسته
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سعدی تو در این بند بمیری و نداند
فـــریاد بکن یا بکــشد یا برهــــــاند
یاد این غزلسرای نامدار زبان پارسی همیشه گرامی باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بنال ای نی مرا درد تو افتـــاد
که هر دو غم بدل داریم و فریاد
تا دگر دیدار بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که قدت چو الف و آن دو لبت شیرین است
هر که گوید تو بدی ظالم و هم بد بین است
این غزل هشت بیت است تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به مرگم می کشانی غم نبینی
تو در شب هم چو روزت مه جبینی
دلم دیوانه شد ز آن دم تو را دید
چرا ای بی وفا با من چنینی ؟
تو که با دیگران خوش می نشینی
چه کردم من چنین بر راه کینی ؟
لبت چون برگ گل رویت چو ماهست
چه گویم من که مه در آستینی
گلستان از تو می گردد فنا را
تو حوری ؟ یا بتی ؟ یا یاسمینی ؟
نه ترکی نی که هندو پس چه هستی ؟
پریشان گشته ام بس عنبرینی
شنیدم من رقیب زار دارم !
خدا را من ببین او را نبینی
بسی منصور از آن عشقت خرابست
به دل گفتم تو حق داری غمینی
این غزل دوازده بیت است تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مانده نگاهت به دلـــم یادگار
این چه نگاه است ؟ کند بی قرار
بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من چه گویم ؟ که دلم بی رخ او در خونست
آن کسی درد مـــــرا فهمد و کو مجنونست
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تا که تاول بر دلم دارم از آن زیبــــا نگار
ساقیا غم از دلم بردار و دم جامی بیار
تا دگر سروده دل زیبایتان شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مشکین نفسی تو چون بهاری
ای گل خبــــــــر از دلم نداری
تا دگر دیدار بخت یار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رحمی تو به منصور بیــاری گر یــار
من یــــار دیــــار دلبرم نی اغیـــار
لازم بذکر است در این غزل سعی شده واژه یار غالب باشد
تا دگــــــر دیــــدار خـــــــدا نگهـــــــــدار منصور