این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این یکی بوسه که بین دو لبان من و توست
امتزاجی چه خوش از آب دهان من و توست
گل بگو گل چو ببیند ز کلامت منصور
تا حریفان برمند آنچه میان من و توست
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز شوق روی و وصالت چنان به گریه نشستم
که سر ز پا نشناسم چه گریه کنده ز دستم
تا دگر بار با این بیت از دل برخاسته خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گفتم : خبری گفت : مرا غم چو تو بسیار
گفتم : که توئی همچو منم روی به دیوار ؟
گفتا : نشود غصه نگه داشت ز آن یار
گفتم : بنشین غصه مخور دل تو نگهدار
هشت بیت گردید
تا بار دگر باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خم ابروی وی ار بر کمرم خم انداخت
بجز از خم بدلم هم ز ازل غم انداخت
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ترسم که به حشرم چو حساب آید و کردار
اندر خـــور عفـوش که گنهکار نبـاشم
ابیاتی از این غزل را در اسمان شعر و غزل در بلاگفا بخوانید
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من از این نزار و زارم که دلم شده به بازی
نه که چشم دلنوازی نه که یار جانگدازی
نه صنم نه می نه مستی نه هوای بت پرستی
چکنم در این بیابان ؟ برسان تو چاره سازی
نه که مه نه شور عشقی نه شبی نه شب نشینی
نه هوای آه و راهی نه که پرده ای ز سازی
نه گلی بچشم منصور و نه که قبله ای نمازی
چکنم به هجر و زجرم برسان تو دلنوازی
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کعبه را هر که رود حاجی و نامی دارد
رخ زیبای تو هم رکــن و مقامی دارد
گر که منصور به گرد تو بگردد چه شود ؟
گر چنین گردد و در دست چه جامی دارد
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر لبم می نالم و در سینه گر آهم رواست
ز آنکه چشم دلبرم تیر افکن و هم دلرباست
منکه از خود بی خودم ای همسفر راهی بزن
بهر روی و دیدنش چشمم به در دستم دعاست
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این منم کز هجر تو بر دامنم
اشک هجران و بسوزد خرمنم ؟
گر ز منصورت تو سر خواهی بگو
تا به یکدم من به پایت افکنم
این غزل شش بیت است تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای عاشقان کوی محبت تاملی
آید صدای پای دلارای یک گلی
تا مرغ سحر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز شطرنج جمالت مات و ماتم
چنانی می رود از جان حیاتم
مات اول یعنی مات گردیدن در شطرنج و مات دوم بمعنای مبهوت بودن است
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل با تو دمی گشت به عمری که چنینم
عمری اگرم با تو شوم خاک نشینم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای جمیلی که جمال از تو پدید آمده است
چشم من هم ز تو اینگونه به دید آمده است
روی زیبای بتان هم تو چنین کرده به ناز
گوش و لفظم ز تو بر گفت و شنید آمده است
نازم آن کن فیکون از تو که ای بنده نواز
دل منصور ز وصلت به نوید آمده است
شش بیت گردید تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در ره عشقت منم بی پا و سر کاری بکن
یا بکش یا دانه ده یا یک دمی یاری بکن
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ابیاتی از یک غزل عاشقانه نام غزل ( کشته ی عشق )
گر شهید لب زیبای تو گردم چه شود ؟
کشته بر آن قد و بالای تو گردم چه شود ؟
و ر که لب بر لب زیبای تو منصور گذارد بدمی
که نفسگیر ز آن بوی دلارای تو گردم چه شود ؟
تا مرغ سحر خدا نگهدار منصور