این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بلــبلم لــیک ز هجران تو من خـاموشم
خود نشان ده که ببینی تو صنم بخروشم
این بداهه بیت غزلی پنج بیتی گردید
تا سرایشی دیگر دل زیبای شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مه نماند که تو را ای مه پنهانی من
نشدی کس که پریشان چو پریشانی من
گر نوشتند غریب است به پیشانی من
کس ندیدست غریبی که به نادانی من
این غزل هفت بیت گردید تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دلی دارم به امــــید نگـاهی
ندارد کس به این مخروبه راهی
تا بار دگر دل زیبای شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فرصتی گر برسد طره ی یار از همه به
تا بگیریم به دستی که نگار از همه به
تا دگر بار دل زیبا پسند شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دلم از دست دغل مرده و بس غمگین است
صبرم از سبز قدی ساز بد آهنگین است
داغ فرزند چه گویم که بسی سنگین است
حلقه دیدم که به حلقوم دغل رنگین است
دستم آمد که کشم صندلی از پای دغل
گفتم این کار نه من بر چو منی ننگین است
این غزل هشت بیت است نام غزل (( گذشت و عفو )) منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جای خالی ز تو من در بر خود می بینم
رغبتی نیست لب جوی و چمن بنشینم
امید است این تک بیت بداهه تبدیل به غزلی دلنشین گردد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای که مستی به بر آورده تو بیش از باده
قلم از نقش تو در بند خیـــال افتــــاده
نرســد دستم اگر دامن آن سرو بلـــند
دلم از دیدن او نالـــه بسی سر داده
تا دگر بار هرگاه بهار همگام شما باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بازم از در آمــــدی از دل قــــرارم شــــد بدر
نی که پا از سر شناسم نی که پا را من ز سر
تا دگر بار دل زیبای شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چه شد شادی و آب زاینده رود ؟
خروشان و ما در بر آن سرود ؟
غبــــاری ز غم آمــــده بر دلــــم
که من طالب پاک آن ساحلم
تو ای زنده رود از چه پژمرده ای ؟
مرا هم به دلمرده گی برده ای
تا دیگر بار دل زیبای شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به خوابم آمدی همچون بهاران
پر از گل بودی و چشمم چو باران
تو غرق نور و من چون ابر ریزان
تو با لبخند و من نالان نالان
تا دیگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سلامت کـــــنم ای قلم با سلامی بلیغ
چسانی که دل را کشی از تکی بر ستیغ
سلامت کـــــنم ای قــــــلم با ندائی بلند
به دستی ولی جان و دل کرده ای در کمند
این غزل هفت بیت گردید تا دگر بار بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اول اردیبهشت روز گرامی داشت شاعری عزیز
و غزلسرایی بی بدیل است
که غزلهایش لطافت بهاران را به همراه دارند
به همین مناسبت اسمان شعر و غزل به یاد بود آن عزیز گرامی
سعدی شیرازی غزلی را جهت شما عزیزان به ارمغان خواهد آورد
با مطلع یکی از غزلهای آن بزرگوار به استقبال اول اردیبهشت برویم
عمـــرم به آخـــر آمـــد عشقم هنوز باقی
و ز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی
روان سعدی عزیز شاد و یادش همیشه گرامی باد
و با تک بیتی بداهه در جواب این بیت
عمرت اگر به سر شد در دل تو جا نمودی
کس کی چنین بدل شد ؟ صد دل ز ما ربودی
دل زیبا پسند شما عزیزان شاد باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فریاد بر او جز غم دل دسترسی نیست
ما را به لبش دست کجا جز هوسی نیست
تا دگر بار دل زیبا پسند شما بهاری باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
رفتی و نرفــــتی از دلم یار
دارم که ز هجر غم چه بسیار
بردی و نبــردم از تو دل را
از بهر خــــدا دلم نگــــهدار
دادم تو ندادی ام اگــــر دل
جان هم ز پی اش شود پدیدار
گفتم که در این بقیت عمر
جز خدمت تو نشــد سزاوار
هم در عجبم از این مکافات
جور از تو و من شدم گرفتار
قاتل که تویی نبــاشد انکار
بس کن دگر این عذاب و کشتار
خون من اگــــر حلال باشد
تیغم بزن و بگـــــو سزاوار
منصور و فراق زجر و هجرش
دیوانه ز عشق او نه هشیار
ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر بلاگفا تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
پروردگارا در این سال نو
اندیشه ی مــــا را به دانائی
چشم دل مـــا را به بینائی
شور عشق ما را به شیدائی
تفرقه ی ما را به یکـــــتائی
رکود و ضعف مــا را به پویائی
زشتیهای مـــــا را به زیبائی
بی صبری ما را به شکیبائی
دل مــــــا را به پارسائی
عهد مــــــا را به با وفائی
تلخ کامی ما را به شکر خائی
و سال ما را به نور و روشنائی هدایت بفرما منصور